وقتی صدیق اکبر رضی الله عنه در ایام خلافت خود در کنار کوچه های مدینه می گشت و بر در خانه خانه می گذشت ناگاه به خانه ای رسید و از آن خانه آواز گریه ای شنید که زنی بیتی می خواند و از دیده سرشک گرم می راند. مضمون بیت آنکه:
ای طلعت تو به خوبی از ماه فزون
پیش مه طلعت تو خورشید زبون
زان پیش که دایه بر لبم شیر نهد
بر یاد لب لعل تو می خوردم خون
سماع آن بیت در دل صدیق رضی الله عنه اثر کرد در بکوفت، صاحب بیت بیرون آمد، از وی پرسید که آزادی یا بنده؟ گفت: بنده. فرمود که این بیت در هوای که می خواندی و این اشک از برای که می راندی؟
گفت: ای خلیفه به روضه پیغمبر صلی الله علیه و سلم که از من بگذر !فرمود که از این مقام گام برندارم تا سر دل تو را بر سر نیارم. کنیزک آه سرد برآورد و یکی از جوانان بنی هاشم را ذکر کرد. صدیق رضی الله عنه به مسجد رفت و خواجه آن کنیزک را طلبید. وی را بخرید و بهای وی تمام بداد و پیش معشوقش فرستاد.
دلا به شاهد کامت که جفت داند ساخت
جز آن که از همه کام زمانه فرد آید
به درد کار برآید و گر تو را آن نیست
بنال تا دل اهل دلی به درد آید