چو وصف ابروی آن ماه عالمگیر میگفتم
سخن پیچیدهتر از جوهر شمشیر میگفتم
چه رنگی بود جوش خلوت ناز و نیاز امشب
تو میگردی عتاب از ناز و من تقصیر میگفتم
تو خندان همچو گل من غنچهسان دلتنگ غم بودم
تو از بیداد و من از نالهٔ شبگیر میگفتم
فلک خاک ترا خشت سر خم ساخت ای واعظ
تو از تدبیر میگفتی، من از تقدیر میگفتم
مزاج نازک او بر نمیتابید غوغا را
سخن در محفلش گر از لب تصویر میگفتم
چو شمع از سوز دل میسوختم شب تا سحر جویا
گهی از اشک و گه از آه بیتأثیر میگفتم