نماید چون جرس در راه شوق شوخ بیباکم
طپیدنهای دل از رخنه های سینهٔ چاکم
به اهل درد حاجت نیست زاد ره پس از مردن
که از پهلوی نقد داغ، گنجی در ته خاکم
رگ ابری شود خونبار بر روی هوا پیدا
به هر سو رو نهد مد نگه از چشم نمناکم
ز فیض کیف افیون، موشکافم در سخن جویا
خدیو ملک معنایم چو باشد تخت تریاکم