طراوتی که جهان از دم بهار گرفت
شریعت از نفس صدر کامکار گرفت
خدایگان شریعت که قاضی افلاک
ز روی فرّخ او فال اختیار گرفت
بحکم آنکه سر سال برستانۀ اوست
کلاه خلعت سر سبزی از بهار گرفت
صبا که مایه ده طبلۀ ریاحین است
ز خلق خواجه نسیمی بیادگار گرفت
قیامتیست بصحرا که زنده می گردد
تنی که خاکش شش ماه در حصار گرفت
چو مردگان که کفن ها بدوش برفکنند
درختهای شکوفه همان شعار گرفت
درخت پیری که موی سرش بریخته بود
از آن سپس که دو تا گشت، دستوار گرفت
دم مبارک باد صبا بدو پیوست
جوان و تازه شد و دست در نگار گرفت
به کلّۀ چمن اندر بقرب یک هفته
عروس گشت و بشوهر رسید و بار گرفت
چو رعد طبل بشارت بزد بیامد ابر
نثار او همه از درّ شاهوار گرفت
هوای باغ خنک بود و نرگس مسکین
بخفت مست و سپیده دمش خمار گرفت
کجاست سیم زمستان ، که خورد زرّ خریف؟
کزین دوروی زمین پایۀ یسار گرفت
یکی بخاک فروشد یکی بباد برفت
خنک کسی که ازین حال اعتبار گرفت
جهان بریشم ساعات روز و شب باهم
باخت خوش خوش و چنگ در کنار گرفت
چو دید خسرو سیّارگان که کار جهان
بجملگی همه بر رکن دین قرار گرفت
برسم خدمت او از برای نوروزی
بدست خود بره را گردن استوار گرفت
شبانی رمۀ خواجه را بفصل ربیع
ز یک دو سر بره و گاه سازگار گرفت
منجّم ار چه ز تقویم هفت سیّاره
حساب نیک و بد دور روزگار گرفت
چو رای خواجه بدید و کمال تدبیرش
مدبّران فلک هشت در شمار گرفت
نگاه کرد قضا در حساب هیلاجش
از آنچه بود مقّدر یکی هزار گرفت