بزرگوارا آنی که پیش رأی تو خور
بزیر چادر سیماب گون نهفته شود
بگاه فکر بیان تو گر بر آشوبد
سرای پردة سرّ ازل کشفته شود
اگر گشاده شود دانگ سنگ سطوت تو
دریچه یی ز عدم در وجود سفته شود
زنوک کلک تو هر دم ز عالم معنی
هزار گوهر ناسفته بیش سفته شود
برای قدر تو هر روز کرد ظلمت شب
ز صحن چرخ بگیسوی مهر رفته شود
در اشتیاق تو بیدار دولتی دارد
کسی که یک شب چون بخت بنده خفته شود
بدان خدای که در باغ صنع او هر دم
گل وجود ز خار عدم شکفته شود
که شوق بنده بخدمت زیادتست از آن
که شرح آن بتصاویر خامه گفته شود