shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
افسر کرمانی

افسر کرمانی

میرزا مهدی‌قلی‌خان کرمانی ملقب به «افسر کرمانی» از شاعران و خوشنویسان ایرانی سدهٔ سیزدهم قمری بود. پدر او ابوالقاسم كرباسی كه از بازرگانان خراسان بود، در سفری به كرمان دختری از آن دیار را به همسری برگزید و افسر، یگانه فرزند آنان در آنجا زاده شد. افسر در زادگاه خود نشو و نما یافت و نزد بزرگان آنجا علوم دینی، حكمت، منطق و كلام آموخت. دیری نپایید كه وی به تهران رفت و به سبب آوازۀ شعر و ادب خویش به دربار ناصرالدین‌شاه راه یافت و پس از خواندن قصیده‌ای در حضور شاه، از وی لقب «افسر الشعراء» گرفت. اما افسر شاعر دربار و مداح ناصرالدین‌شاه نشد و به كرمان بازگشت و گاه به انتقاد از سلطان نیز پرداخت. او حتى در قصیده‌ای كه در ستایش از ناصرالدین‌شاه سروده، از نابسامانی اجتماعی و تنگدستی مردم انتقاد كرده است. افسر نخستین انجمن ادبی كرمان را كه ایمن، جیحون و میرزا آقاخان كرمانی بدان پیوستند، بنیاد نهاد، اما این انجمن پس از چندی به سبب مخالفتهای دولتمردان منحل گردید و افسر نیز به بم تبعید شد. تبعید، شاعر را از پای درآورد و پس از بازگشت به كرمان درگذشت. آقابزرگ، افسر را دارای دو دیوان دانسته، و حجم سروده‌های او را هفت هزار بیت برآورد کرده است. بخشی از سروده‌های افسر با عنوان دیوان افسر كرمانی به كوشش نوادۀ او، عبدالرضا افسری كرمانی، در تهران در سال ۱۳۶۶ هجری شمسی به چاپ رسیده است. نمونه‌هایی از خط نسخ، شكسته و نستعلیق افسر همراه با نثر مسجع وی كه به شیوۀ قائم مقام فراهانی است، در آغاز این چاپ آمده است. آثار وی از روی نسخهٔ آماده شده به همت مرکز تحقیقات رایانه‌ای حوزه علمیه اصفهان در گنجور در دسترس قرار گرفته است.

تولد:کرمان

تاریخ تولد:1259

وفات:کرمان

تاریخ وفات:1300

عیبم مکن امروز که دستار ندارم

فرداست که خرقه گرو باده گذارم

ای آن که به حنجر کشیم خنجر بیداد

تا لب به لب من ننهی جان نسپارم

با قامت شمشاد تو هم بانگ تذورم

با عارض بستان تو هم صوت هزارم

جز ما نتوان گفت که خورشید ببیند

تا دیده مرا هست به روی تو گمارم

خون در غم عشق تو،‌ بدان مرتبه خوردم

کز مردمک دیده بجز خون نفشارم

مانند دل گمشده خویشتن ای دوست

در زلف تو عمری است که من طعمه مارم

نتوان کنم از خون جگر، شرح غم هجر

هر نامه که من سوی تو، با گریه نگارم

جان در کفم از بهر نثار است و دریغا

افسر، نبود لایق دلدار نثارم