در کنگر سپهر، هنر داستان ماست
کیوان آسمان سخن، پاسبان ماست
افزون تر از فزونی نجم است، نظم ما
روشن تر از بنان عطارد بنان ماست
نظمی که پشت فکر ز حملش دو تا شود
از فیض لعل دوست ز کشف بیان ماست
تیغی که سینه سخن از نوک آن شکافت،
با خصم ما بگوی که تیغ زبان ماست
آن آتشی که خرمن هر خشک و تر بسوخت،
عکسی ز طبع خنجر آتش فشان ماست
مدحت نگار دفتر دلدار تا شدیم
آیات نظم و رایت داش به شأن ماست
افسر، نشان ما همه گم شد به نام دوست
زآن در نظام عقد ثریا نشان ماست