زین سان که آن پیمانگسل، آغاز دستان میکند
آخر به خون دوستان، آلوده دستان میکند
هی خم به گیسو میدهد، هی چین به ابرو مینهد
هی دل به یغما میبرد، هی غارت جان میکند
از چین زلف چون زره، آن دم که بگشاید گره
شکل هزاران دایره، بر مه نمایان میکند
از نیروی سرپنجهاش، دلها سراسر رنجهاش
ویژه دلم، کآشفتهاش از زلف پیچان میکند
با آن که دل شد زآن او، سر سود بر فرمان او
با وی کند مژگان او، کاری که پیکان میکند
وه کز غرور دلبری وز غایت افسونگری
سرداری و سرلشکری با زلف و مژگان میکند