آن چیست عکس بیرق زرین آسمان
یا برق تیغ خسرو کیخسرو آستان
چون چرخ بیقرار و ازو چرخ را قرار
زو فتنه بی نشان و ازو فتنه را نشان
همچون سماک رامح و زو رأس را هراس
همچون شهاب ثاقب و زو دیو را زیان
چون لعل دلبران پری چهره آبدار
چون چشم عاشقان جگر خسته خونفشان
آیا چه جوهریست که هنگام کارزار
هم طبع نار گیرد و هم رنگ ناردان
در گنج شایگان بود الماس و از گهر
الماس پاره ئیست درو گنج شایگان
مانند اژدهای دمانست زهردار
یا نی بگاه حمله نهنگیست جان ستان
چون طبع در تحرک و چون وهم تیز رو
روشن تر از یقین و ازو عقل در گمان
چون برگ گندناست ولیکن ز خون خصم
گردد بروز معرکه چون شاخ ارغوان
در آب اگر چه قطره گهر گردد این عجب
در آن قطره ئی شده چندین گهر نهان
آتش کسی نگفت که بیرون جهد ز آب
کس آب را ندید کش آتش بود مکان
در دست شهریار بهنگام کارزار
چون آب قطره ئیست بدریای بیکران
خضر سکندر آیت جمشید معدلت
عنقای قاف مرتبت سد ره آشیان
کشور گشای ملک و جهاندار ملک بخش
صاحبقران عصر و خداوند انس و جان
قطب سماک نیزه مریخ انتقام
گردون آفتاب دل صاعقه سنان
مالک رقاب ملک عرب خسرو عجم
دیهیم بخش تاجوران شاه کامران
اعظم جلال دنیی و دین انک از علو
شد پایمان همت او فرق فرقدان
والا امیرزاده آفاق ارپه بیک
انکو بمهر و کینه جهانیست در جهان
ایام زیر دستش و اجرام زیر پای
گردونش در جنیبت و دریاش در بنان
تیغش گرفته ملکت کسری و کیقباد
صیتش شکسته رونق دارا و اردوان
شاها غرض ز فطرت عالم تو بوده ئی
ور نی که داشتی خبر از کاف کن فکان
منسوخ کرد قصه ی یک روزه رزم تو
جنگ دوازده رخ و ناموس هفت خوان
چون بر فراز رخش تکاور شوی سوار
گوئی تهمتنست که آید ز سیستان
نوک سنانت حلقه زرین آفتاب
برباید از کناره ی میدان آسمان
خصم تو چون سخن بزبان سنان کند
ساکت شود چو تیغ تو بیرون کشد زبان
گیتی عنان حکم بدست تو داد از آنک
پیرست چرخ سرکش و بخت تو نوجوان
گردون بر آستان جلال تو پرده دار
کیوان فراز قبّه ی قدر تو پاسبان
آنجا که آتش سر تیغت زند شرار
دوزخ چو اخگری بود و آسمان دخان
خصم ترا از آتش سر تیغت زند شرار
دوزخ چو اخگری بود و آسمان دخان
صاحبقران عهدی از آنرو که اخترت
با مشتری ببرج شرف می کند قران
از قلزم عطای تو یک قطره بیش نیست
در کن فکان نتیجه بحر و دفین کان
با مسرع قضا شده حکم تو همرکاب
با نصرت و ظفر شده بخت تو هم عنان
درشان تست آیت شاهی از آنک تو
هم پادشه نشانی و هم پادشه نشان
چون در فضای معرکه افتد غریو کوس
گردد ز بیمت از تن دشمن روان روان
کوه گران رکاب ز تیغ سبک سرت
گردد سبک عنان چو رکابت شود گران
شیر فلک ز بیم کمند تو در گریز
گاو زمین ز سم سمند تو در فغان
سلطان یک سواره ی گردون بزینهار
در دست و پای مرکبت افتد که الامان
کوه کمرکش ار بخلاف تو سرکشد
بشکاف سینه اش ز سر تیغ تا میان
حکم تو گشته مرکز آفاق را محیط
جود تو روزنامه ی ارزاق را ضمان
قاضی القضاة مسند پیروزه از شرف
در زیر شقه علمت بسته طیلسان
اجرام را صلابت تیغ تو رهنمای
و ایام را مهابت قهر تو قهرمان
با پرتو ضمیر تو خورشید گو مباش
در جنب کبریای تو جمشید گو ممان
آب حیوة را که بظلمت نشان دهند
خاک جناب تست درین تیره خاکدان
در ملک چون سکندر ثانی توئی کنون
بادا کرامتت چو خضر عمر جاودان