اگر در بند سودا نیست با من زلف مشکینش
شکست نقد قلب من چرا شد رسم و آیینش
منش دیگر نمیگویم مکن چندین جفا آخر
چو بهبودی نمیبینم ز دل کاو گفت چندینش
منجّم تا رخ یار و سرشکم دید، در خاطر
به وجه نیک روشن شد حدیث ماه و پروینش
دلا فرهاد را زیبد ره و رسم وفاداری
که سر رفت و نرفت از سر خیال شور شیرینش
خیالی طوطی طبعت همان رنگ سخن دارد
که در آیینهٔ اول همیکردند تلقینش