چو گل به لطف نو زد ان نازک اندامی
درید پیرهن نیکوئی به بد نامی
دلم به شام سر زلف توست و میترسم
که باز بشکنی این آبگینه شامی
یکی که میبرد آرام دل به شیوه چشم
چه چشم دارم ازو شیوه دلارامی
به نکهت سر زلف تو باز دم زد عود
عجب که سوخته و از سر نمینهد خامی
شبی به حلقهٔ ما ذکر عصمت میرفت
شدند حلقهبهگوش تو عارف و عامی
کی که هیچ نبردی حدیث می به زبان
البانو دید و مثل شد به درد آشامی
کمال اگر ز دهانش نیافتی کامی
مباش تنگدل و صبر کن به ناکامی