shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
ملا مسیح پانی‌پتی

ملا مسیح پانی‌پتی

شیخ سعدالله مسیح پانی‌پتی یا خیرانوی شاعر هندی، معاصر شاه جهان و جهانگیرشاه از شاهان گورکانی هند بوده و با ادیبان معاصر خود از جمله شیدا، صائب و مقرب‌خان روابط حسنه‌ای داشته است. او دوازده سال در بنارس اقامت گزیده و به مطالعهٔ زبان و ادبیات سانسکریت پرداخته بود که این دوران در استفادهٔ فراوان از واژه‌های سانسکریت و هندی در منظومهٔ «رام و سیتا» نمود یافته است. از آثار معروف او می‌توان به ترجمهٔ منظوم فارسی حماسهٔ باستانی هندوستان «رامایانا» با نام «رام و سیتا» و مثنوی «پیغمبرنامه» اشاره کرد که گفته می‌شود این دومی را در پاسخ به منتقدانی نگاشته است که او را به خاطر سرایش منظومۀ رام و سیتا نجس و کافر می دانستند و دربارهٔ زندگی پیامبر اسلام سروده شده است. منابعی ترجمهٔ منظوم کتاب مذهبی هندوها «بهگودگیتا» را نیز به او نسبت داده‌اند. منظومهٔ «رام و سیتا»ی ملامسیح به واسطهٔ وبگاه «گنجینهٔ فارسی» از روی کتاب «رامایانا - کهن‌ترین حماسهٔ عاشقانهٔ هند - بازسرودهٔ ملامسیح پانی‌پتی» به همت دکتر سید عبدالحمید ضیائی و پروفسور سید محمد یونس جعفری از انتشارات مرکز تحقیقات فارسی رایزنی فرهنگی ایران در دهلی نو به گنجور اضافه شده است.

تولد:پانی‌پت

تاریخ تولد:1001

وفات:نامشخص

تاریخ وفات:1090

چو عزم رزم گشته در دلش جزم

به رزم آمد چو مستان شاد در بزم

ز جوش خون، دلش رشک قرابه

مسلح پا نهاده بر ارابه

حصاری بود ارابه به هزار اسب

کشیدندی به صد محنت سوار اس ب

چو پیل بر شکسته آهنین بند

قیامت در سپاه رام افکند

به جنگ آن نهنگ تشنۀ خون

برون نامد کس از گُردان میمون

برو زد شاه میمونان قوی چنگ

به قصد اژدها آمد هوا جنگ

برو بارید دیو آسمان تن

ز شمشیر برو طوفان آهن

مگر بود اژدها آن کوه بنیاد

که دندانش همی خایید پولاد

به ناخنها و دندانهای چون تیر

نکرده شاه میمون هیچ تقصیر

ز آهن خوردنش دندان چو شد کند

به شیری دل به جنگ سنگ شد تند

ز دستش سنگها رفتی به فرسنگ

خجل از سنگسازش، سنگ خرسنگ

به آخر دیو کرده پیش دستی

ز بالا در فکنده سوی پستی

به ژوپین شه به سر افتاده مجروح

به بیهوشی بسان جسم بی روح

ز شادی دیو سر بر چرخ افراشت

شکار شیر کرد و نعره برداشت

چو دشمن چیره شد بر شاه میمون

به جوش آمد به دل، هنونت را خون

به کین بگرفت بر کف تخته سنگی

به جنگ دشمن آمد بی درنگی

دوان از زخم سنگ و ضربت مشت

هزار اس ب ارابه ، یک به یک کشت

فتاده ه ر لوند چرخ پیمای

چو رخش آسمان بی دست و بی پای

بلا ناید ز میمون در طویله

چرا میمون بلا شد بر طویله

پیاده گشت عفریت غضبناک

به خونریزی چو تیغ عشق بیباک

به یک ساعت کم از اندازه بیرون

فرو خورد از سپاه خرس و میمون

به خاک افکند سرها از همه سوی

به پای سیل خونها باخته گوی

چو شد بر قلب دشمن دیو چیره

گذشت اندر دل عفریت تیره

که کار دشمنان ، خود ساختم من

سرخصمان به خاک انداختم من

غریق زخم خون شد شاه میمون

فتاده خوار در میدانم اکنون

ظفر شد جنگ بی تقریب تا کی

بهار آمد ؛گذارم آتش دی

مرا شاید که ترک جنگ گیرم

شکار فتح را در چنگ گیرم

برم برداشته جسمش ازینجا

که گ ردد جان راون ، خوش به لنکا

چو بردارم برم جسمش بدین سان

نماند کس ز میمونان به میدان

یلانش خود به خود خواهند بگریخت

پراکنده گهر چون رشته بگسیخت

سپه بی شاه بگریزد به فرسنگ

تن بی سر چه کار آید گه جنگ

تنش را در بغل بگرفت دشمن

روان شد سوی لنکا پیش راون