و درین حادثهای غریب بیفتاد هم درین بقعه و یکی از آن جمله آنست کی در آن وقت کی سلطان سعید سنجربن ملکشاه برد اللّه مضجعه از دست غزان خلاص یافت و بدار الملک مرو آمد این دعاگوی از سرخس با جمعی از مشایخ بمرو رفت به مبارک باد قدوم سلطان و از جهت مصالح بقعۀ شیخ، و از خویشان و فرزندان شیخ کس با دعاگوی نبودند چه آنچ مانده بودند متفرق بودند و بیشتر بعراق رفته بودهاند، چون دعاگوی بمرو رسید رئیس میهنه چند روز بود کی آنجا رسیده بود ازجهت مصالح ولایت و هنوز سلطان را ندیده بود چون رئیس از دعاگوی خبر یافت حالی بر ما آمد و شادگشت و گفت چند روزست کی من منتظر یکی از شماام از جهت مشاورت کار فردا سلطان را باید دیگر روز با یکدیگر سلطان را بدیدیم، چون دعاگوی دعاگوی دعایی بگفت، سلطان سنجر گفت میهنه جایی مبارکست و تربت شیخ موضعی کی از آن عزیزتر و بزرگوارتر نبود و از آن غزان یکی دست فرا تربت شیخ کرد و خواست که نعمت دنیاوی مدفون یابد و برگیرد، درحال دستش خشک شد، خویشان او اورا به لشکرگاه آوردند و بدیدم، و من این حکایت نشنیدم الا از لفظ سلطان والعهدة علیه.
پس هزار خروار غله فرمود از جهت تخم و زراعت خاوران وصد خروار از جهت تخم اسباب مشهد، پس ملک میهنه استدعاء گاو جفتی کرد، سلطان گفت خراسان خرابست و مرا خزینهای نیست حال را با این باید ساخت و از جهت مشهد صد دینار نقد فرستاد. پس رئیس میهنه مراجعت کرد و کس باطراف فرستاد تا از فرزندان و مریدان شیخ آنچ مانده بودند زنده همه را آوردند، تنی پنجاه جمع شدند و سفره و پنج وقت نماز و ختم سر تربت همه برونق گشت و روشنایی تمام پدید آمد و دعاگوی همگی خویش برآن خدمت وقف کرده بود و غربا روی بدان حضرت نهادند. در میانه سلطان سنجر رحمه اللّه برفت و سلطان محمود بنشست، مصاف دندانقان بمرو با غزان اتفاق افتاد و دیگر بار لشکر سلطان شکسته و منهزم شدند و غزان دست یافتند و بیکبارگی کار آن بقعه از دست بشد و رسید آنجا کی رسید. خدای تعالی بلطف خویش ایمنی و عدلی و آبادانی خراسان را و جملۀ عالم را روزی کناد بمنه و فضله.