shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
عثمان مختاری

عثمان مختاری

حکیم ابوعمر بهاءالدین عثمان بن عمر مختاری غزنوی شاعر و حماسه‌سرای برجسته دوره پایانی سده پنجم و دوره آغازین سده ششم هجری قمری بود. از زندگانی او دانسته‌های اندکی در دست است. تاریخ زاده شدن او را میان سال‌های ۴۵۷–۶۹ و درگذشت او را میان سال‌های ۵۱۲–۵۴۸ نوشته‌اند. مختاری در سرودن غزل و قصیده و رباعی و قطعه و ترکیبات و مثنوی استاد بوده‌است؛ ولی بیشتر به قصیده‌سرایی و مثنوی‌گویی گرایش داشته و قصاید و مثنویات او بر دیگر آثاری که از خود بر جای نهاده برتری دارد. مختاری چندین تن از شاهان و فرمان‌روایان دوران زندگی خویش را نیز مدح گفته است. از میان آن‌ها می‌توان به علاءالدوله مسعود بن ابراهیم غزنوی نام برد که مختاری شهریارنامه را به نام او کرده‌است. دو مثنوی به نامهای شهریارنامه و هنرنامه یمینی از او هستند که بخش بزرگی از آثار او را تشکیل می‌دهند. بیشتر آثار او امروزه در دست است. در سال ۱۳۴۱ خورشیدی دیوان او به کوشش جلال‌الدین همایی در تهران در ۹۴۷ صفحه به چاپ رسید. مختاری شهریارنامه را متعاقب از شاهنامه فردوسی، گرشاسپ‌نامه اسدی طوسی، برزونامه عطاء بن یعقوب کاتب متخلص به عطایی و امثال آن‌ها به رشته نظم درآورده است. انتساب «شهریارنامه» به عثمان مختاری قطعی نیست و آن را به فرخی سیستانی یا شاعری هم‌نام (مختاری) با گرایشات شیعی نیز نسبت داده‌اند.

تولد:غزنه

تاریخ تولد:457

وفات:نامشخص

تاریخ وفات:548

چو خورشید تابان برآرد درفش

برآریم تابان درفش بنفش

بگردیم باهم در آوردگاه

برآریم گرد از زمین تا به ماه

چنین داد پاسخ بدو شهریار

که مانا شدی سست در کارزار

برو تا بر آید ز کوه آفتاب

که شب باشد از بهر آرام و خواب

چو از یل شنید این سخن سرخ پوش

خروشید و شد از برش شیر زوش

سپهدار آمد به نزدیک شاه

فرود آرمیدند یکسر سپاه

وزین (سو) بیاراست هیتال شهر

همی نوش می جست می دید زهر

وزین رو سپهبد به ارژنگ گفت

کزین سرخ پوشم کنون در شکفت

ندیدم به نیروی او هیچ مرد

برآرد درآورد از شیر گرد

ندانم سرانجام این جنگ چیست

ندانم کاین مرد بیگانه کیست

که زین گونه آهنگ او تیز کرد

نخستین بدین لشکرانگیز کرد

بدو گفت ارژنگ کای نامدار

بدانم سرانجام این کارزار

بترسم که جز این سرانجام من

دگرگون شود گم شود نام من

سپهبد بدو گفت انده مدار

که با ماست توفیق پروردگار

چو یاریم بخشد خداوند ماه

جهان را کنم روشن از بخت شاه

سراندیب را تخت گاهت کنم

همه هندیان در پناهت کنم

بگفت این پیش دلارام شد

دمی شادمان باده جام شد

شد از باده سرمست شیر ژیان

دلارام را گفت کای مهربان

بیا تا زمانی بجوشیم شاد

دلارام گفتا که ای پاکزاد

شب تیره ناید مرا هیچ خواب

که ترسم شود کرده از خواب خواب

یکی دشمنی دارم اندر قفا

ستمکاره و ریمن و پر جفا

بود مرو را نام مضراب دیو

همه شهر مغرب بود پز غریو

به من مهربان است آن اهرمن

کنون آمد است او به دنبال من

بترسم که مضراب وارونه کار

کند دورم از نامور شهریار

کنون شد بدو پنج ماه ای دلیر

که بادات خورشید روشن ضمیر

ز بیم ستمکاره مضراب من

نکردم شب تیره خود خواب من

شب تیره صدبار کردم کمین

که برباید آن دیو از جای هین

به شمشیر برنده بردم چو دست

سراسیمه پتیاره از من بجست

چسان چشم سازم من از خوابگرم

که دارم من از دیو مضراب کرم

کسی را که دشمن توانا بود

کند خواب مانا که دانا بود

چه دشمن ز من باشدت خواب یاد

مکن گر کنی میدهی سر به باد

سپهبد بدو گفت مندیش هیچ

ز دیوان ما خواب را خود بسیج

که از تن برد خواب اندوه و درد

ز بس خواب آرد رخ سرخ زرد

کند چون در شب تیره فام

بود روز خرم تر از آفتاب

وز آن روی نرگس به باغ

که سوزد ز بیداری شب دماغ

تو بنشین به آرام و خوش خواب کن

تهی دل هم از بیم مضراب کن

چو یارایش آید بخرگاه من

که دزد در ز خرگاه من ماه من

بگفت این بگرفت دستش بدست

سر هر دو از باده باده مست؟

بخوابید در پیش یل خوب چهر

تو گفتی که شد ماه مهمان مهر