هر رهی رفتن ندارد پای مزد
ای بسی ره کاندران غول است و دزد
رهبری باید طلب کردن نخست
رهنمایی چابک و چالاک و چست
کاروانی خواستن دور از نفاق
کاروان سالارش از اهل وفاق
ره سپردن بر درای کاروان
پا نهادن جای یای کاروان
آنکه افتد گر خطایی در سفر
نزد اهل فقر باشد مغتفر
ور کشی بی سعی و جد و اجتهاد
نی سراغ از کاروان و اوستاد
رو نهد در راه و افتد در خطا
آن خطایش مغتفر باشد کجا
هم اگر بینی کسی را در رهی
نبودت از مقصد او آگهی
لیک آن ره را نباشد هیچ سو
مقصد امید و منزل آرزو
هیچ منزل دانی اندر راه نیست
ور بود غیر از هلاک جاه نیست
بر تو باشد جان من ارشاد او
هین فراموشت مبادا یاد او
پس غرض از آنچه گفتم ای رفیق
ز اختلاف مقصد و فرق طریق
در ثواب آنکه افتد در خطا
وز نکردن طعن کس در ابتدا
این بود این داده بر گفتار گوش
کز بقا آغاز بر هرکس مجوش
هر رهی کاید به منزل عاقبت
سوی مقصد باشد آن را خاتمت
کژی و دوری و دشواری آن
نزد آخر بین بود سهل ای فلان
هم خطایی هرکه در ره اوفتاد
بود سعی و بذل و جهد و اجتهاد
نزد ارباب خرد نبود ملوم
می نخوانند اهل عدل آن را ظلوم
هم رهی راکش ندانی تا کجاست
رهروان را کردن ظلمی خطاست
مقصد قوم خدا جوی ای نگار
گرچه باشد متحد ره بی شمار