shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
ملا احمد نراقی

ملا احمد نراقی

حاج ملا احمد بن محمد مهدی فاضل نراقی متخلص به صفایی (زادهٔ ۱۴ جمادی‌الثانی سال ۱۱۸۵ یا ۱۱۸۶ ه‍.ق – درگذشته ۱۲۴۵ قمری) دانشمند و مجتهد شیعه، نویسنده و شاعر دورهٔ قاجار بود. آثار وی از روی نسخهٔ آماده شده به همت مرکز تحقیقات رایانه‌ای حوزه علمیه اصفهان در گنجور در دسترس قرار گرفته است.

تولد:نراق

تاریخ تولد:1185

وفات:کاشان

تاریخ وفات:1245

با دل شاد این زمان ای نیکخو

باقی احوال طوطی را بگو

مرغ دست آموز شاه کیقباد

چون گذارش در جزیره اوفتاد

شه فراموشش شد و ایام او

وان عنایتهای صبح و شام او

رفت از یادش رفیقان و وطن

همنشین گردید با زاغ و زغن

گشته هم پروازش اندر شاخسار

بوم شوم و کرکس مردار خوار

گه کشیدی نغمه بر آهنگ زاغ

گه چمیدی چون زغن بر طرف باغ

روزها از بهر مرداری حرام

گشته با مردارخواران در خصام

بهر یک اشکسته دیواری به شب

با هزاران جغد با شور و تعب

این یکش خستی به مخلب پاوسر

وان به منقارش شکستی بال و پر

گه پی یکدانه دردامی اسیر

گه ربودی دانه از موری ضریر

گه شدی با عنکبوتی در مگس

تا مگر برباید از وی یک مگس

رفت از یادش نوای طوطیان

هم فراموشش شد آن نطق و بیان

نی بخاطر آمدش آن تخت و جاه

نی زمان بازگشتن سوی شاه

قند و شکرها به حنظل شد بدل

جای دست شه قفسهایش محل

بالها بشکسته پرها ریخته

قیر با عین الحضر آمیخته

آری آن کو دور شد از اصل خویش

جان او افسرده گردد سینه ریش

تا جدا آن ماهی از عمان نشد

در میان تابها بریان نشد

چون جدا گردید آن شاخ از درخت

از جفای تیشه ها شد لخت لخت

گل چه با گلبن ندارد اتصال

در میان جاده ها شد پایمال

چونکه شد آب از سر آن چشمه دور

تیره گشت و ناتوان و تلخ و شور

چون جدا شد آدم از خلدبرین

شد هزاران رنج و محنت را قرین

چون جدا شد یوسف از یعقوب راد

بیکس اندر چنگ اخوان اوفتاد

چون جدا افتاد یوسف از پدر

بنده گشت و خوار و زار و دربدر

آن یکش می زد طپانچه بر جبین

می فکندش آن دگر یک بر زمین

کردی از طعن آن زمان سویش دراز

کاختوران را گو که آرندت نماز

ماه و خورشیدی که کردندت سجود

می نبخشیدی چرا این لحظه سود

وان دگر زد طعنه ای بر روی ماه

سجده آوردی برش هر شامگاه

بعد چندین خاک مال و امتحان

در چهی کردند آن مه را نهان

ای صبا یعقوب را آگاه کن

گو بیا اینک نظر در چاه کن

سوی کنعان روی خدا را ای نسیم

گو به یعقوب آنچه شد بر آن یتیم

ای نسیم صبح و ای باد سحر

سوی کنعان کن خدا را یک نظر

خانه ی آن پیر کنعان را بجوی

شرح حال یوسفش با وی بگوی

گو دریغا یوسف اندر چاه شد

چاره ای کن روز او بیگاه شد

ای دریغا کاروان اینک رسید

بر سر آن چاه آن مه را خرید

ای دریغا قیمتش نشناختند

چند درهم را بهایش ساختند

بین که یوسف را چه ارزان شد بها

ای خریداران بیایید الصلا

درهمی شد در بهای عالمی

قطره ای آمد برابر با یمی

ذره ای سنجیده شد با آفتاب

قلز می گردید پنهان در حباب

یوسفت را بین چه ارزان می خرند

بنده می گیرند و زندان می برند

آری آری نیست نزدیک ضریر

جز طسوجی قیمت مهر منیر

می نیرزد قرص این تابنده هور

در همی در نزد نابینای کور

مشک و عنبر سوی دباغان مبر

بهر اقطع موزه ای نادان مخر

کودکان را لعل رمانی مده

آینه اندر کف کوران منه