روشن است این و راست میگوید
آن که «مه روی ماست» میگوید
سرو را، یار، «اگر نه عاشق ماست
پای در گل چراست؟» میگوید
سنبلش گفت «ملک حسن مراست»
کج نشسته است و راست میگوید
گفتم ای دل ز عشق یکتا شو
«سر زلفش دوتاست» میگوید
بر در دل، غمش، چو میگویم:
کیستی؟، «آشناست» میگوید
من « میانت کجاست؟» میگویم
او «میانم کجاست» میگوید
صورتش را ز هرکه پرسیدم
«جام گیتینماست» میگوید
هرکه او را به چشم معنی دید
«به حقیقت خداست» میگوید
چین زلفش به مشک میخوانم
«همه فکرت خطاست» میگوید
گفتمش: حاجتم برآر از لب
«حاش لله رواست» میگوید
«همچو چشم خوش نگار از خواب
فتنهای برنخاست» میگوید
دلبرم، یک نفس وصالش را
هردو عالم بهاست» میگوید
با من ابرو و خط و زلف و رخش
«روز هر وصل و لقاست» میگوید
لب جانپرورش نسیمی را
«مست آن چشمهاست» میگوید