شد فرشته ارض سوی آسمان
که فرشته ابر باز آمد دمان
گفت کای باران رحمت را تو ابر
در شگفتی مانده از صبر تو صبر
این جفاها را تحمل تا به کی؟
ای یمین قدرت دادار حی
حکم فرما تا ز ابر ای ذالفتوح
هین برانگیزم ز نو، طوفان نوح
باز صیحۀ رعدهای هولناک
زهرۀ این قوم سازم چاک چاک
یا بهل در جنبش آرم برق را
پاک سوزم خرمن، اهل رزق را
یا بیارم سنگها زین منجنیق
چون جنود ابرهه بر این فریق
گفت شه: ای طایر فرّخ سیر
با سلامت کن از این صحرا گذر
لب فرو بند از حدیث غیم و صحو
داستان های کهن گردید محو
رفت بر باد فنای عهد ذر
قصهٔ نوح و حدیث لا تذر
نیست در خورد قیاس این داستان
عشق در خون شست رسم باستان
این حدیث نوح و ابراهیم نیست
زاد این ره جز سر تسلیم نیست
یاری تو نزد ما آمد قبول
باره واپس ران از این دشت مهول
خار این وادی همه تیر بلاست
طور ایمن نیست اینجا کربلاست
بازگشت آن طایر فرخنده پی
از حضور حجت دادار حیّ