shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
نیر تبریزی

نیر تبریزی

میرزا محمدتقی مامقانی یا میرزا محمدتقی حجة الاسلام، متخلص به «نیر» و مشهور به «نیر تبریزی» در ۱۲ جمادی الاولی ۱۲۴۸ ه.ق در شهر تبریز به دنیا آمد. تحصیلات را نزد پدرش آغاز کرد. او تا سال ۱۲۶۹ ه.ق به یادگیری مقدمات مشغول بود و در این سال پدر را از دست داد. وی که برای تکمیل تحصیلات خود در ۲۲ سالگی عازم عتبات عالیات شده بود، در محضر عالمان آن سامان به کسب معارف دینی پرداخت و پس از اخذ درجه‌ اجتهاد به وطن مراجعت کرد. این فقیه، محدث، حکیم و شاعر زبردست به سه زبان فارسی، عربی و ترکی شعر می‌سرود. اشعار عاشورایی نیر امتیاز ویژه‌ای دارد. «دیوان نیر تبریزی» از سه بخش عمده تشکیل شده است: ۱. آتشکدهٔ‌ نیر (مثنوی عاشورایی) ۲. لآلی منظومه ۳. دیوان غزلیات. او پس از گذراندن ۶۴ بهار از زندگی در ۱۲ رمضان المبارک ۱۳۱۲ ه.ق در تبریز دار فانی را وداع گفت. بنا به وصیت خودش، جنازه‌اش را به نجف اشرف منتقل کردند و در قبرستان وادی‌السلام به خاک سپردند. آثار نیر تبریزی به همت آقای سید محمدرضا شهیم در گنجور در دسترس قرار گرفته است.

تولد:تبریز

تاریخ تولد:1248

وفات:نامشخص

تاریخ وفات:1312

بحرها آمد به لب خوشیده کف

کای درخشان گوهر بحر شرف

حیرت اندر حیرت آمد زین عجب

تشنگان سیراب و دریا خشک لب

تشنه کاما، بحر ها در جزر و مد

جمله از جوی تو می جوید مدد

هین بنوش از ما که از جوی توایم

تشنه این لعل دلجوی تو ایم

بی لبت ما را جگر صد چاک باد

آبها را بی تو بر سر خاک باد

خشک لب از مَهر مادر کام تو

شرم مان بادا، ز روی مام تو

کاش دریاها شدی یکسر سراب

کشت آدم سوختی از قحط آب

تشنه کاما دامن از ما بر مکش

تشنهٔ آن کام خشکیم، العطش

گفت شه: کای بحرهای باخروش

نیست جای دم زدن اینجا خموش

من به بحری تشنه ام کابم کشد

همچو بیماری که بُحرانش کشد

دمبدم آن بحر ژرفِ بی اَمَد

سوی خویشم می کشد با جزر و مد

که به سوی ساحلم دارد یله

که ز موجم می کشد در سلسله

عشق خندان از کشاکش های او

عقل را دل خون ز استغنای او

چارهٔ مستسقی عشق آب نیست

درد او را چاره جز خوناب نیست

آنکه تشنه‌ی دور چشم ساقی است

بحر خوشد او همان مستسقی است

تشنه ای کاین آتش او را در دل است

چاره گر هست آب تیغ قاتلست

قاتلا! زود آی که بس تشنه ام

در سبو ریز آب تیغ و دشنه ام

قاتلا! زود آ که روزم شام شد

جان ملول از تنگنای دام شد

قاتلا! زود آ که بس تاخیر شد

وعدۀ دیدار جانان دیر شد

قاتلا، هین تیزتر کن خنجرم

ترسمش که دیر بُرّد حنجرم

قاتلا، ایمن نیم من از بدا

زودتر میکن سرم از تن جدا

پس روید ای بحرها زین رهگذر

بر ندارد مرهم این زخم جگر

نز زمین منت پذیرم نز فلک

زخمم از جای دگر دارد نمک

زیرکان کز حال دریا مخبرند

قطره سوی بحر عمان کی برند

اندرین آبی که ما را در خم است

صد هزاران نوح با طوفان کم است

نی درو پایاب و نه پیدا کنار

بحرها غرقند در وی صد هزار

نیست از تاب عطش بی تابیم

کز عطش بود از ازل سیرابیم

آب کم چو تشنگی آور بدست

تا بجوشد آبت از بالا و پست