در دلم جلوه نما یا شمری فرسنگ است
پیش یک جلوه ی تو عرصه ی عالم تنگ است
سنگ بردار که در جام علایق زهر است
جام بگذار که در دست حوادث سنگ است
پا بسر تا ننهی سر ننهی بر در دوست
طی این راه مپندار که با فرهنگ است
تا تو بیرون نروی دوست نگنجد بدرون
نه همین دیده که دل در خور جاهش تنگ است
سحر را در بر اعجاز درنگی نبود
راستی جو چه غم ارخصم تو با نیرنگ است
بی ملامت ندهد عشق چنان ذوق نشاط
تو اگر نام بر آری بنکویی ننگ است