سرم خوش است برآنم که از سر مستی
سری بر آورم از جیب و زاستین دستی
هوای سرکشی و لاف عاشقی حاشا
که سیل ره نبرد جز بجانب پستی
جمال روی تو راز دل منست مگر
که آشکار نشد تا که پرده بر بستی
زهی کریم و خداوند و کردگار حلیم
که از تو هر چه بریدم تو باز پیوستی
سر نیاز بر این آستان نهاده نشاط
مگر که باز بر آید ز آستین دستی