ای جم از این می اگر جامی زنی
دست یازد بر تو کی اهریمنی
از رکابی گر بر انگیزی کمیت
باز داری چرخ را از توسنی
دست بر کاری زدن بیحاصلی ست
دست باید زد ولی بر دامنی
عشق اگر از عقل خیزد رهبر است
لیک اگر از نفس زاید رهزنی
این جهان ز آمیزش عقل است و عشق
مرد کی فرزند آرد بی زنی
موکب شاه است بیرون سرای
گر برون نایی ببین از روزنی
جز دل غمگین مسکینان نشاط
جان جانها را نباشد مسکنی