به کار مشکل خود یاری از یاری نمیبینم
چنان یاری کز او آسان شود کاری نمیبینم
دیاری بود یاران موافق هر طرف جمعی
چه شد کز آن دیار و یار دیاری نمیبینم
نمینوشم میی کز دردش آسیبی نمیبینم
نمیبینم گلی کز خارش آزاری نمیبینم
اگر بینی وفاداری بکش بارش که من باری
در این یاران که میبینم، وفاداری نمیبینم
به کنج غم شب تاری من و بیداری و زاری
که بر بالین بیماری پرستاری نمیبینم
نمیبینم به بازاری متاع بیخریداری
خریدار متاع خود به بازاری نمیبینم
رفیق و جُنگ اشعارش که هست از درج در عارش
چو میآرم به بازارش خریداری نمیبینم