در چمن چون شاخ گل نازکتنی افتاده است
سایه نیلوفری بر سوسنی افتاده است
چون مه روشن که تابد از حریر ابرها
ساق سیمینی برون از دامنی افتاده است
یک جهان دل بین که از گیسوی او آویخته
یک چمن گل بین که در پیراهنی افتاده است
روی گرمی شعلهای در جان ما افروخته
خانمانسوز آتشی در خرمنی افتاده است
دیگرم بخت رهایی از کمند عشق نیست
کار صید خسته با صیدافکنی افتاده است
نور عشق از رخنهٔ دل بر سرای جان دمید
پرتوی در کلبهام از روزنی افتاده است
چون نسیم اندام او را بوسهباران کن رهی
کز هوسناکی چو گل در گلشنی افتاده است