و هُوَ مولانا شرف الدین علی، در همهٔ فنون کمالات، قصب السبق از همگنان ربودی و مصاحب سلاطین گورکانیه بودی. احوال خجسته مآلش در تواریخ مسطور و تصانیفش بین المورخین مشهور. حسب الخواهش شاهرخ میرزا تاریخ ظفرنامه تألیف فرموده. غرض، در طریقت مرید سلطان حسین اخلاطی است. کتاب کنه المراد و حلل حقایق التهلیل و مواطن و شرح قصیدهٔ برده از آن جناب است. در سنهٔ هشتصد و پنجاه و شش در یزد وفات یافت. این چند بیت از اشعار فارسیّهٔ اوست:
قطعه
عالمی غرق تحیر به لب بحر وجود
دیده بر موج و کسی را خبر از دریا نیست
سخن از خویش بگو سخرهٔ بیگانه مشو
کاندرین دیر کهن غیر تو کس گویا نیست
صوفی مباش منکر رندان می پرست
کاندر پیاله پرتوی از روی یار هست
رند و است جرعهٔ می از اسباب دنیوی
و آن هم بیفکند ز کف آنگه که گشت مست
شیخ است و صدهزار تعلق ز نیک وبد
پیوسته خلق را پی بدنامی و شکست
وین طرفهتر که مردم کوته نظر کنند
آن را خطاب عاصی و این را خداپرست
در آرزوی این که ببوسند دستِ دوست
بسیار سرفدا شده کس را نداد دست
نگشاد در به روی شرف پیر میکده
تا از دیارِ کون و مکان رخت برنبست
گو از سر هر دو کون برخیزد
هر کس که میان ما نشیند
چون در همه جا بجز تو کس نیست
در صومعه کس چرا نشیند
قد برافراختهای چهره برافروختهای
کار خودساختهای خرمن ما سوختهای
تا نیابد خبرِ حسنِ تو غیر از غیرت
همه را دیده فروبسته و لب دوختهای
رباعی
در چشمهٔ شرع کجروم چون خرچنگ
در بیشهٔ دین چو روبهم پر نیرنگ
بر منبرِ علم همچو در کوه پلنگ
در دلقِ کبود همچو در نیل نهنگ
گر جام طرب به مسند جم زدهایم
جز باده به دست نیست تا دم زدهایم
پیدا شده عالمی و پنهان گشته
تا چشم گشودهایم بر هم زدهایم
گه شانه کِش طرّهٔ لیلی باشی
گه در سر مجنون همه سودا باشی
گه آینهٔ جمال یوسف گردی
گه آتشِ خرمن زلیخا باشی