اسمش محمد حسین. اصلش از جوین. به سبب توطن در نشابور از اهل نشابور مشهور. به هندوستان رفته و بادرویشان انس گرفته. در زمان اکبرشاه در گجرات وفات یافت. دیوانش دیده شد و چند بیتی از آن جناب گزیده شد:
غزلیّات
بگو منصور از زندان اناالحق گو برون آید
که دین عشق ظاهرگشت و باطل کردمذهبها
به اندک التفاتی زنده دارد آفرینش را
اگرنازی کند در دم فرو ریزند قالبها
شهود بت ز پراکندگیم باز آورد
دلیل راه حقیقت برهمنی است مرا
بر چهرهٔ حقیقت اگر مانده پردهای
جرم نگاه دیدهٔ صورت پرست ماست
تا یک دلت قبول کند قرب حق مجو
سرمایهٔ قبول در انکار عالمی است
هیچ کس نامهٔ سر بستهٔ ما فهم نکرد
نه همین خاتمهاش نیست که عنوانش نیست
سرو سامان سخن گفتن این جمعم نیست
پهلوی من بنشانید پریشانی چند
هر کسی از تو نشانی به گمان میگوید
کس ندیدم که در بزم تو محرم باشد
نیازارم ز خود هرگز دلی را
که میترسم در آن جای تو باشد
ما را به صد افسانه در خواب چو میکردی
از بهرچه میکردی بیدار ز خواب اول
نظر گردد حجاب آنجا که من دیدار میبینم
نهان از چشم ظاهربین تماشای دگر دارد
قومی ترا زخلوت و عزلت طلب کنند
تو شور شهر و فتنهٔ بازار بودهای
پرسش چه میکنی ز خطا و ثواب ما
چون هرچه کردهایم خبردار بودهای
رباعی
رو جانب حق از همه سو باید بود
در کوشش نفی مو به مو باید بود
از بهر ظهور تو نهان کرده ترا
در سرّ خود و ظهور او باید بود