چو کهربا شد برگ و چو لعل گشت عصیر
گره گره چو زره شد ز باد روی غدیر
مشعبدی کند اکنون خزان همی به درست
که وصف حال جهان را همی کند تغییر
ز مرغزار برون کرد حله کمسان
ز جویبار برآهیخت جامه تعبیر
خلنده گشت از او باد خاصه در صحرا
گزنده گشت از او آب خاصه در شبگیر
بخفت قمری و ناله نمی کند به سحر
برفت بلبل و دستان نمی زند به صفیر
همان درخت که بودی چو قبه مینا
همان زمین که نمودی چو سبز رنگ حریر
نماند هیچ از آن وصفها نه بیش و نه کم
نماند هیچ از آن حله ها قلیل و کثیر
کنون که عشرت جویی به خانه ساز قرار
کنون که لذت جویی می مروق گیر
میی که قوت جان دارد و طراوت دل
میی که گونه گل دارد و نسیم عبیر
ز دست آنکه چنو سرو نیست در بستان
به رنگ آن که چنو نقش نیست در کشمیر
قدش چو سرو ولیکن زمشک و گل خرمن
رخش چو ماه و به گردش دو زلف چون زنجیر
به جای سبزه و صحرا نگارخانه خوش
به جای لاله خود روی لاله رنگ عصیر
به جای قمری خوش ناله نغمه دف ونی
به جای بلبل دستان زننده نغمه زیر
اگرچه زین همه خالی است جای من شاید
که از مدایح مخدوم من پر است ضمیر
اجل عالم عادل جلال دین هدی
جمال اسلام، اسلام را از او تقریر
جمال دولت و ملت محمد مسعود
پناه حق و معین ضعیف و پشت فقیر
کریم طبعی کز اصل اوست اصل کرم
گشاده کفی کز کف اوست ابر مطیر
به ورج او دهد انجم اگر دهد اقبال
به جاه او خورد افلاک اگر خورد تشویر
کف سخاوت او هست علت ایجاب
تف سعادت او هست علت تحریر
هنر سپاه و دل او بران سپاه ملک
سخا رعیت و طبعش بران رعیت میر
ایا به فرخ سعی تو کار دین به نظام
و یا به روشن رای تو ملک جاه منیر
تویی به سیرت مرضی ز اهل دهر علم
تویی به نام پیمبر ز جمله خلق جدیر
تویی به جود و به اقبال بی عدیل و همال
تویی به رای و به تدبیر بی شبیه و نظیر
دو فعل دارد دو شاخ کلک تو متضاد
یکی به مهر بشیر یکی به قهر نذیر
ولیک باشد اعدات را نذیر به قهر
چنانکه باشد احباب را به مهر بشیر
همیشه تا بود افروخته ز چرخ نجوم
همیشه تا بود افراخته سپهر اثیر
کمال و گاه تو را بر ستاره باد مکان
جمال و جاه تو را بر سپهر باد مسیر
زمانه بنده و گیتی به کام و عیش هنی
خدای حافظ و گردون غلام و بخت نصیر