shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
ادیب صابر

ادیب صابر

شرف‌الادباء شهاب‌الدین ادیب صابر بن ‌اسماعیل ترمذی (کشته شده به سال ۵۴۶ هجری قمری) از شعرای عهد سلجوقی و خوارزمشاهی بود. اصل وی از ترمذ بود و شاعری او هم در آن شهر شروع شد. ولی بعدها در نواحی دیگر مانند مرو، بلخ و خوارزم روزگار گذرانید و به مدّاحی سنجر پرداخت. سنجر او را به رسالت نزد اتسز خوارزمشاه فرستاد. او چندی در خوارزم ماند و اتسز را مدح گفت. اتسز توطئه‌ای برای قتل سنجر ترتیب داده بود. ادیب صابر از آن آگاه شد و سنجر را مطلع کرد و نقشهٔ اتسز باطل گردید. به همین دلیل اتسز دستور داد او را در رود جیحون غرق کردند.

تولد:ترمذ

تاریخ تولد:505

وفات:نامشخص

تاریخ وفات:546

وقت بهار نو صفت نو بهار کن

خانه ز گل چو بتکده قندهار کن

پی بانگار خوش طرب اندر بهار نه

می با نگار خوش طرب اندر بهار کن

مرغ هزار بانگ برآرد به شاخ گل

بر بانگ او نشاط و طرب صد هزار کن

رود و سرود و مطرب و می خوش کنند بزم

تدبیر جمع کردن این هر چهار کن

در نیکویی چو روضه خلد است جویبار

با نیکوان نشاط لب جویبار کن

خواهی که کام دل ز زمانه طلب کنی

منزل به زیر شاخ گل کامگار کن

در روزگار خوشتر از این روزگار نیست

در عشرت اعتماد برین روزگار کن

آنک شگفت سوسن و لاله ز نور و نار

با جام می حکایت این نور و نار کن

عالم ز کشتزار بهاری دگر شده است

با نیکوان نشاط لب کشتزار کن

بی دست ما پیاله باده پیاده شد

می در فکن پیاده او را سوار کن

از عشق یار بار گران است بر دلم

جام گران ز باده خوش خوار یار کن

آب دو دیده راز مرا آشکار کرد

او را که گفت راز مرا آشکار کن

ای بی قرار کرده تو را زلف بی قرار

با جام می به زیر درختی قرار کن

بلبل زگل به خوردن مل خواندت همی

بر قول او به وقت گل تازه کار کن

گل برد گونه مل ومل بوی گل ربود

از گل ندیم ساز و ز می غمگسار کن

ای آنکه آب روی همی جویی از سخن

آهنگ گفتن سخن آبدار کن

خواهی که چون نگار کنی کارهای خویش

دفتر به مدح سید مشرق نگار کن

هر در که در خزانه خاطر نهاده ای

بر مدح زین و تاج معالی نثار کن

زر عطاش عاشق در ثنا شده است

چون در نثار کردی زر در کنار کن

از آل مصطفاش خدا اختیار کرد

او را ستای و مدحت او اختیار کن

از مرتضی به نام و سخا اوست یادگار

پیوسته یاد مدحت این یادگار کن

ای آنکه بی قیاس و شمار است شغل تو

بی علم خویش بر سخنی اختصار کن

اندازه مناقب او را قیاس گیر

مر جمله فضایل او را شمار کن

از قصد روزگارت اگر نیست ایمنی

ایمن شو و حمایت او را حصار کن

شاخ درخت مدحت او بیخ دولت است

زان شاخ بیخ دولت خویش استوار کن

دریاست در سخاوت و کوه است در ثبات

از وی همیشه گوهر و در انتظار کن

ای کرده کردگار تو را افتخار خلق

شکر و سپاس موهبت کردگار کن

هر لحظه در زیادت قدری ز شهریار

هر دم ثنا و محمدت شهریار کن

بر جمله اهل بیت نبی مقتدا تویی

بر هر که مقتداش تویی افتخار کن

فرزند حیدری زعدو ذوالخمار ساز

و اندر هلاک او ز قلم ذوالفقار کن

شکر جهانیان به بزرگی شکار توست

زین به شکار نیست همه این شکار کن

تا تخت و دار باشد و تا دشمن است و دوست

پیوسته دوست پرور و دشمن به دار کن

نعمت به خلق بخش و ستایش ذخیره نه

چاکر عزیزدار و بداندیش خوار کن