ای زرخسار تو در دی تازه گلزار آمده
با بهار تو بهار نو پدیدار آمده
از بهار چهره تو وزگل رخسار تو
دل چو بلبل وقت گل در ناله زار آمده
عشق من در خوردن آن گلزار و رخسار آمده است
این جمال عالم آن گلزار و رخسار آمده
طره تو غمزه تو چهره تو زلف تو
هر یکی در دلبری از بهر یک کار آمده
زلف دلداری گزیده چهره جان پرور شده
غمزه غمازی گرفته طره طرار آمده
روی بازار جلالی، وز رخ و بالای تو
سرو و مه را کاسدی در روز بازار آمده
روی و بالای تو را بر رغم ماه و قهر سرو
دیده دلالی گرفته دل خریدار آمده
ماه را در بی نوایی سرو را در کاسدی
از تو نومیدی رسیده وز من آزار آمده
رخت دل سوی تو دارم کز رخ و بالای توست
بر درخت دلبری هم برگ و هم بار آمده
من چرا بی بارم از زلف و رخت کز دود و نور
مشک و مه را ببینم از زلف و رخت بار آمده
کژدم دلبند جرار است مشکین زلف تو
لشکر عشق تو زان جراره جرار آمده
صورت زیبا و مشکین زلف پرآشوب تو
آفت بزاز گشته رشک عطار آمده
روی تو چون رای زین الدین ابوطالب شده است
هر زبان از بهر فضل او به گفتار آمده
آن جمال ساده و فخر معالی کز علوست
همت عالیش را از آسمان عار آمده
در شهوار است لفظش وز ثنای لفظ او
لفظ هر شاعر به قدر در شهوار آمده
پشت هر زایر ز تشریف تو دیبا یافته
کیسه هر سایلی را از تو دینار آمده
لفظم از گفتار مدحت گوهر افشانی گرفت
ای همه گفتار تو در خورد کردار آمده
مشتری فری و بر مال تو از توفیق تو
همت عالیت چون کیوان ستمکار آمده
شادمان گردد به فر دولت و تیمار تو
هرکه را شادی ز دل رفته است و تیمار آمده
نیستی خورشید و رایت چشمه خورشیدوار
والی افلاک گشته عالی آثار آمده
نیستی گردون و در انواع رفعت پیش تو
جرم گردون چون زمین بی قدر و مقدار آمده
وارث زهرا و کراری و در میراث تو
فضل زهرا اوفتاده، علم کرار آمده
تاج ساداتی به نسبت، فخر احراری به فضل
خاک پایت سرمه سادات و احرار آمده
ای ز لفظ فضل تو همچون ز لفظ جد تو
شرع جود و مجد را آثار و اخبار آمده
روزه آمد ناصر و تقوی و خیر و زهد و بر
هست در پیش تو پیش از روزه هر چار آمده
تا از این شادی چو گل بشکفت روی مصلحان
مفسدان را بینم اندر دیده ها خار آمده
عمر تو بسیار خواهم تا همی بینند خلق
روزه را و عید را نزد تو بسیار آمده