به آن خدا که جهان را جز او خدایی نیست
جهان هر چه در او هست ماسوایی نیست
به غیر چین جبین و اشارت ابرو
مرا به کعبهٔ دیدار، رهنمایی نیست
از آن به خانهٔ خود الفتی گرفته تنم
که غیر پهلوی خود نقش بوریایی نیست
شکن سر دل و ای عقل هر چه خواهی کن
که مهتر از تو در این خانه کدخدایی نیست
به ذوق می روم از خویشتن که در این راه
نشان چین جبینی و نقش پایی نیست
ز درد خویش نگویم جز آن طبیب به کس
که رحم در دل و در خانه اش دوایی نیست
قسم به حلقهٔ آن زلف تابدار، [سعید]
که خال گوشهٔ آن چشم بی بلایی نیست