قدم باشد از حق آنحکم سابق
که بر عبد از ازل بدخاص و لایق
شود ز او تام استعداد و کامل
بآخر موهبت بر عبد قابل
رسیده است اینحدیث از فخر عالم
بمحشر در خروش آید جهنم
همی در نعره «هل من مزید» است
خورد گر عالمی بازش امید است
نهد جبار پس در وی قدم را
کند بر خلق تا کامل کرم را
به «قطنی قطنی» او پس بینفس شد
ندارم جا دگر یعنی که بس شد
قدم باشد اگر دانی کنایت
ز جسم و صورت انسان نهایت
بعبد از حق مواهب دمبدم دان
خود آخر موهبت آنرا قدم دان
ز اسماء موهبتها بر نظام است
بآخر اسم سیر ما تمام است
بعبد اسمای حق دارد مراتب
بآخر اسم شد ختم مواهب
بسی این نکته باریک و دقیق است
کسی فهمد که ادراکش عمیق است
معانی جمله اندر لفظ ناید
شد از وی ذکر آنقدری که شاید
غرض زان اسم کو آخر جهت شد
تمام از وی بسالک موهبت شد
از و سیر وجودش بر کمال است
بحق درعین قرب و اتصالست
چو اشیاء ظل اسماء جلیلند
که هر شیی را بشیئیت دخیلند
باسماء شد مرتب در حقایق
وجود ممکنات از حکم سابق
نباشد پر کاهی گر بری پی
که اسماء جمله نبود ظاهر از وی
تو را خود این طبیعت تا بکار است
بسر فکر علو و اقتدار است
نگردد سیر هیچ از آرزوئی
بهر آنی بود در جستجوئی
رسد تا آنکه سیرش بر نهایت
بمقداریکه بودش در بدایت
خود آنسالک که اندر سیراشیاءست
بهردم اسمی او را کشف زاسماست
باسم آخر او را سیر اصل است
که استعداد هر شیی از چه فصل است
مقام جمع اسمائیست اینجا
ز اشیاء غیر واحد نیست اینجا