اگر چه در اصل از ساوه است اما در قزوین کسب کمال کرده بنابرآنکه پدرش خواجه شکرالله، مستوفی حسین بیک بود او را معلم سلطان یعقوب گردانیدند، چون یعقوب بیک بر وجهی که سمت تحریر پذیرفت صاحب تخت و سریر گشت قاضی مذکور مقلد امر صدارت شده اوامر و نواهیش مطاع پادشاه و سپاه گردید بعد از فوت سلطان یعقوب، سلطان صوفی خلیل بنابر سوء مزاجی که نسبت باو داشت و نا معقولی بدو کرده همت بر استیصالش گماشت و کان ذالک فی شهور سنه ست و اربعین و ثمانمایه، صاحب مجالس النفایس آورده که هیچ پادشاهی اهل علاقه را آنقدر تعظیم که آن پادشاه او را کرده نکرده، در واقع که چنین است الحق که بی جایگاه نیز نبوده چرا که بانواع فضایل و آداب و خوب طبعی آراسته بود و مردم اهل فضل و کمال در زمانش مرفه الحال و فارغ البال بوده اند، این ابیات از نتایج طبع آن سعادتمند است :
همه دانند کاز بیداد آن پیمان گسل گویم
من بیچاره را ایشوخ جان از تن برآوردی
بخود واصل نکردی جان من، از من برآوردی
ز آه و ناله ی دلها دلم اندوهگین دارد
دل من خرمن درد است و صد دل خوشه چین دارد
شبی که آن بد مهر همنشین من است