shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
سام میرزا صفوی

سام میرزا صفوی

ابوالنصر سام میرزا صفوی (تولد ۹۲۳ قمری در مراغه، وفات ۹۷۵ قمری در قلعهٔ قهقهه در نزدیکی مشگین‌شهر) از فرزندان شاه اسماعیل یکم صفوی است که اهل هنر بوده و کتاب تذکرهٔ سامی یا تحفهٔ سامی را به سال ۹۵۷ قمری نوشته است. در زمینهٔ خوشنویسی هم از او آثار قابل توجهی باقی است. سام میرزا به تحریک اطرافیانش یک بار به سرپیچی از برادرش پرداخت، ولی بعداً پشیمان شد و از شاه تهماسب یکم درخواست بخشش کرد. شاه تهماسب، سام میرزا را بخشید و او را از خراسان به قزوین آورد و نزد خود برد و مدت ۱۲ سال او را ملازم خود قرار داد. در سال ۹۵۶ قمری سام میرزا از برادرش شاه تهماسب درخواست کرد که به او اجازه دهد که در محلی ساکن شود و به عبادت بپردازد. شاه تهماسب هم، تولیت آرامگاه شیخ صفی‌الدین اردبیلی و فرمانداری اردبیل را به او داد. در این مدت که سام میرزا در اردبیل به سر می‌برد، محضر او محل رفت‌وآمد دانشمندان و فاضلان و شاعران و هنرمندان بود. در سال ۹۶۹ قمری سام میرزا از شاه تهماسب خواست که او را به خراسان بفرستد؛ شاه نیز موافقت کرد، اما بعد به تحریک مغرضان پشیمان شد و سام میرزا را با دو پسر خردسالش که ده ساله و دوازده ساله بودند به قلعهٔ قهقهه که در آنجا اسماعیل میرزا و دو پسر القاسب میرزا محبوس بودند فرستاد. چون شاهزاده‌ها در قلعه با یکدیگر ملاقات نمی‌کردند سام میرزا قصیده‌ای برای اسماعیل میرزا فرستاد که مضمون آن این بود که چون نوبت سلطنت به تو رسد می‌خواهم گوشه‌ای جهت من تعیین نمایی که در آنجا باشم و رعایت من به واجبی نمایی. نگهبان قلعه تمامی کاغذهای اسماعیل میرزا را برداشته و نزد شاه تهماسب فرستاد و شاه تهماسب بعد از خواندن آن قصیده در ماه جمادی‌الثانی ۹۷۵ قمری دستور داد سام میرزا و پسرانش را پس از شش سال حبس به همراه پسران القاسب میرزا به قتل برسانند.

تولد:مراغه

تاریخ تولد:923

وفات:مشگین‌شهر

تاریخ وفات:975

از ملک زاده های آنجاست و او جوانی بغایت مشهور و بی باک و ظالم و سفاک بود و کمان پر زور میکشید و تیر را خوب میانداخت در اواخر عملش برگشته آثار خلافی از او بظهو رسید ناچار کمال خوف بخود راه داده بقلعه استایی خواف متحصن شد بنابراین امرای عالیمقدار بگرفتن آن حصار مأمور گشتند و باندک وقتی قلعه آنچنان که با قله گردون لاف مساوات زدی و با برج و السماء ذات البروج دعوی محاذات کردی .

بدین صورت دهم تسکین دل دیوانه خود را

ز سنگ انداز او سنگی که جستی

( از محمد عصار )

بقید تسخیر اولیای دولت در آمده او را مقید ساخته به تبریز بخدمت حضرت صاحبقرانی آوردند حسب الفرمان قضا جریان بیک پای از مناره ی نصیریه آویختند

پس از قرنی سرگردون شکستی

اگر بد کنش مرد بد روزگار

بگردون گردان رسد زهره وار

زمانه ز گردون بزیر آردش

( فردوسی )

آری «زمانه خصم تو را بر کشد، ولی از دار»

چون طبعش صافی و ذهنش وافی بود بعضی اوقات شعر میگفت این مطلع از آن جمله است: