از ملک زاده های آنجاست و او جوانی بغایت مشهور و بی باک و ظالم و سفاک بود و کمان پر زور میکشید و تیر را خوب میانداخت در اواخر عملش برگشته آثار خلافی از او بظهو رسید ناچار کمال خوف بخود راه داده بقلعه استایی خواف متحصن شد بنابراین امرای عالیمقدار بگرفتن آن حصار مأمور گشتند و باندک وقتی قلعه آنچنان که با قله گردون لاف مساوات زدی و با برج و السماء ذات البروج دعوی محاذات کردی .
بدین صورت دهم تسکین دل دیوانه خود را
ز سنگ انداز او سنگی که جستی
( از محمد عصار )
بقید تسخیر اولیای دولت در آمده او را مقید ساخته به تبریز بخدمت حضرت صاحبقرانی آوردند حسب الفرمان قضا جریان بیک پای از مناره ی نصیریه آویختند
پس از قرنی سرگردون شکستی
اگر بد کنش مرد بد روزگار
بگردون گردان رسد زهره وار
زمانه ز گردون بزیر آردش
( فردوسی )
آری «زمانه خصم تو را بر کشد، ولی از دار»
چون طبعش صافی و ذهنش وافی بود بعضی اوقات شعر میگفت این مطلع از آن جمله است: