ا زترکان قره قویونلوست، اول در سلک قورچیان نواب صاحبقرانی می بود آخر بواسطه امر ناملایم که از او سر زد از آن درگاه محروم شد و با وجود آنکه شعری نمیتواند خواندن تا بگفتن چه رسد . شعر مردم بنام خود میخواند در محلی که بجمع کردن این اوراق ابتر مشغول بودم . از او شعری طلب کردم این مطلع را از سوسنی قدیم بنام خود خواند که درمجالس النفایس آورده شده است حسب التماس او نوشته شد:
مجردان که ز قید زمانه آزادند
نه صید گشته بدام کسی نه صیادند
دیگری برایم نقل کرد که « با چند تن از جوانان دلاویز در شهر تبریز با سوسنی سیر میکردیم و التزام کرده بودیم که بهر جوان که رسیدیم مناسب حال او شعری در بدیهه بگوییم اتفاقا بجوان قصابی رسیدیم و هریک در فکر شدیم، سوسنی پیش از همه این مطلع را خواند :
هر گه آن قصاب تیغی برگلوی من نهد
میزنم سر بر زمین تا پا بروی من نهد
بعد از آن چنانکه شعرا در شعر گفتن فکر کنند هر لحظه اندک تأملی کرده سر برمیداشت و یک بیت میخواند و یاران مسوده میکردند تا آنکه غزل هفت بیت به تخلص سوسنی تمام خواند یاران انصاف داده تحسین کردند که غزل هفت بیت بدین خوبی در بدیهه گفتن بسیار مشکل است. بعد از آن بر سبیل استراحت بر صفه دکان دلاکی برآمده نشستیم قضا را کتابی در طاقچه دکان بود، یکی از یاران آن کتاب را برداشته بگشود، دیوان کمال بود اتفاقا در صفحه اول غزلی که سوسنی در بدیهه گفته بود
به نظر درآمد. چون یاران بنیاد تعرض کردند او از کمال بی حیایی که داشت سوگند مغلظه یاد میکرد که توارد واقع شده است و اگر نه من این غزل را در هیچ دیوانی نخوانده و از کسی نشنیده ام، من این نقل را باور نمیکردم اگر که آن مطلع سوسنی ماضی را بخط خود نوشته بمن نمی فرستاد . این مطلع ترکی خاصه اوست :
بولغار گر مهر رخونک جبیب قبادن طالع