پسر بایزید سلطان نبیره ی جانان سلطان است، استاجلو جدش امیر الامرای حضرت صاحبقران مغفور بود.
حسن سلوک را با رأفت و عدالت جمع کرده بعد از پدر چند روزی علم امارت برافراشته متقلد دارایی آن مهم گشت سپس در سلک امرا در آمد و از آن معم معاف گردید در شهور سنه ست و خمسین و تسعمایه وفات یافت، ذهنش در نظم بغایت ملایم افتاده بود، اکثر کتب تواریخ را بنظر امعان دیده و مورخی نیک بود بهر دو زبان فارسی و ترکی شعر میگفت این رباعی فارسی زاده طبع اوست :
چشمی بجهان نیست که حیران تو نیست
خورشید فلک چون مه تابان تو نیست
سر چشمه آب خضر ای غنچه دهن
چون لعل حیات بخش خندان تو نیست
این مطلع هم از اوست :
سرم ز خاک ره آن سرو ناز بر نگرفت
مگر نیاز من خاکسار در نگرفت