shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

ابوالمجد مجدود بن آدم متخلص به سنایی شاعر و عارف بزرگ و نامدار نیمهٔ دوم سده پنجم و نیمهٔ اول سدهٔ ششم هجری است. وی در سال ۴۶۳ یا ۴۷۳ هجری قمری در غزنین دیده به جهان گشود. چنانچه ازشعر سنایی برمی‌آید او به تمام دانشهای زمان خود آگاهی و آشنایی و در برخی تبحر و استادی داشته است. وی در سال ۵۲۵ یا ۵۳۵ هجری قمری در سن ۶۲ سالگی درگذشت. از آثار وی غیر از دیوان قصیده و غزل و ترکیب و ترجیع و قطعه و رباعی، مثنویهای وی معروف و بدین قرارند: مثنویهای حدیقةالحقیقه، طریق التحقیق، کارنامهٔ بلخ، سیر العباد الی المعاد، عشق‌نامه و عقل‌نامه. سه مکتوب و یک رسالهٔ نثر نیز به وی نسبت داده‌اند.

تولد:غزنه

تاریخ تولد:463

وفات:نامشخص

تاریخ وفات:535

گاه رزم آمد بیا تا عزم زی میدان کنیم

مرد عشق آمد بیا تا گرد او جولان کنیم

چنگ در فتراک این معشوق عاشق کش زنیم

پس لگام نیستی را بر سر فرسان کنیم

گر برآید خط توقعیش برین منشور ما

ما ز دیده بر خط منشور در افشان کنیم

از خیال چهرهٔ غماز رنگ آمیز او

بس به رسم حاجیان گه طوف و گه قربان کنیم

ننگ این مسجد پرستان را در دیگر زنیم

چون که مسجد لافگه شد قبله را ویران کنیم

ملک دین را گر بگیرد لشکر دیو سپید

ما همه نسبت به زور رستم دستان کنیم

خاکپای مرکب عشاق را از روی فخر

توتیای چشم شاهان همه کیهان کنیم

بوحنیفه‌وار پای شرع بر دنیا نهیم

بوهریره‌وار دست صدق در انبان کنیم

سوز سلمان را و درد بوذری را برگریم

آن گهٔ نسبت درست از سنت و ایمان کنیم

هر چه امر سرمدی باشد به جان فرمان بریم

و آنچه حکم احمدی باشد به حرمت آن کنیم

شربت لا بر امید درد الاالله کشیم

و آنچه آن طوفان نوح آورد در طوفان کنیم

چون جمال قرب و شرب لایزالی در رسید

جامه چون عاشق دریم و شور چون مستان کنیم

گه چو بو عمر و علا فرش قرائت گستریم

گه چو حسان ابن ثابت مدحت احسان کنیم

این نه شرط مومنی باشد نه راه بی‌خودی

طاعت سلطان بمانده خدمت دربان کنیم

هم تری باشد که در دعوی راه معرفت

صورت هارون بمانده سیرت هامان کنیم

چون عروسان طبیعت محرم ما نیستند

بر عزیزان طریقت شاید ار پیمان کنیم

هر چه از پیشی و بیشی هست در اطراف ما

ما بر آن از دل صلای «من علیها فان» کنیم

ای سنایی تا درین دامی مزن دم جز به عشق

تات چون شمع معنبر روشن و تابان کنیم

عندلیب این نوایی در قفس اولاتری

چون شدی طاووس جایت منظر و ایوان کنیم

تا ز فرمان نیاید زین قفس بیرون مپر

کاشکارا آن گهٔ گردی که ما فرمان کنیم

گر تمنای بزرگی باشدت در سر رواست

فقر تو افزون شود چون حرص تو نقصان کنیم