ای تماشاگاه جانها صورت زیبای تو
وی کلاهِ فرقِ مردان پای تا به پایِ تو
چرخ گردان در طواف خانهٔ تمکین تو
عقل پیر احسنتگویِ حکمتِ برنای تو
چون خجل کردی دو عالم را پدید آمد ز رشگ
کحل ما زاغالبصر در دیدهٔ بینای تو
پاسبانانِ در و بام تواند اجرامِ چرخ
نایبان اندر زمین هستند شرع آرای تو
خلد را نورِ جمال از روی جانافروزِ تست
حور را عطرِ عذار از موی عنبرسای تو
کو یکی سلطان درین ایوان که او همتختِ تست
کو یکی رستم درین میدان که او همتای تو
کی فتند در خاک هنگام شفاعت گفت تو
ای ندیده بر زمین کس سایهٔ بالای تو
در شب معراج همراهت نبودی جبرییل
گر براقِ او نبودی همتِ والای تو
تا برونت آورد یزدان از نگارستان غیب
هر دو عالم کرد در حین رویْ سویِ رایِ تو
ای مبارز راکبی کز صخره تا زهره بجست
خنگ زیور مرکب خوشگام ِ رهپیمای تو
عرش چون فردوس اعلا سایبان تخت تست
زان که بهر خود ندارد سایبان مولای تو
گشت سیراب از شرابِ علمِ تو خلقِ دو کون
چون نگه کردیم تا لب بود پر دریای تو
ای دریغا گر بدندی تا بدیدندی به چشم
هم خلیل و هم کلیم آن حسن روحافزای تو
آن یکی از دیده کردی خدمت نعلین تو
وان دگر از مژه رفتی بیتکلف جای تو
در بهشت از بهر خودبینی نباشد آینه
آینهٔ سیمینبران آنجا بود سیمای تو
نیست امید سنایی در مقاماتِ فزَع
جز کفِ بخشنده و مهرِ جهانبخشای تو