shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
شیخ محمود شبستری

شیخ محمود شبستری

سعدالدّین محمود بن امین‌الدّین عبدالکریم بن یحیی شبستری (معروف به شیخ محمود شبستری) یکی از عارفان و شاعران سدهٔ هشتم هجریست. سال تولّد او را گوناگون و از جمله ۶۸۷ ه.ق. دانسته‌اند. محل تولّد این عارف نام‌آور قصبهٔ شبستر در نزدیکی شهر تبریز است. او در سال ۷۲۰ ه.ق. در سنّ ۳۳ سالگی وفات یافته و در زادگاهش شبستر مدفون است. کتاب کنزالحقایق او به کوشش آقای علی پی‌سپار به گنجور افزوده شده است. کتابهای سعادت‌نامه، مرآت المحققین و مراتب العارفین او از روی نسخه‌های آماده شده به کوشش همراهان وبگاه تصوف ایرانی به گنجور اضافه شده است. کتاب حق‌الیقین او نیز از روی نسخهٔ آماده شده به کوشش آقای سید رضی واحدی در دسترس از طریق وبگاه تصوف ایرانی به گنجور اضافه شده است.

تولد:شبستر

تاریخ تولد:687

وفات:نامشخص

تاریخ وفات:720

دید یک عاشق از دل پر تاب

حضرت حقتعالی اندر خواب

دامنش را گرفت آن غمخور

که ندارم من از تو دست دگر

چون درآمد ز خواب خوش درویش

دید محکم گرفته دامن خویش

دامن خویش را ز دست مده

سر در آفاق هرزه بیش منه

هست مطلوب جانت اندر پیش

اندر او می​نگر از او مندیش

زانکه اندیشه دورت اندازد

دوست با غیر در نمی​سازد

هرکه از خویشتن شناخت شناخت

خویش را از شناخت دور انداخت

یک دو بیت از ظهیر ملت و دین

گشت بر خاطرم کنم تضمین

«عاشقان را چه روی با تو جز آنک

لب بدوزند و در تو می​نگرند

بر در تو مقیم نتوان بود

حلقه ​ای می​زنند و می​گذرند»

زدن حلقه جز اشارت نیست

ذوق دل قابل عبارت نیست

وان اشارت به لفظ استفهام

گشت وارد ز نصّ خیر کلام

از «اَلَم نخلق» و «الم نجعل»

راه یابی به دانش اول

که خداوند عالم از زن و مرد

همه را از عدم پدید آورد

بنگر آخر به آشکار و نهفت

چند جا با تو حق «اَلَم تر» گفت

امر و خلق از خدا توان دانست

کس خدا را به این و آن دانست؟!

نور او بود تا که دیدۀ جان

کرد ادراک صورت دو جهان

منزل فکر و فعل ما صفت است

ذات برتر ز علم و معرفت است

نور او خود دلیل قافله بس

در پی حق غلط نگردد کس

خلق را جمله موی پیشانی

همه در دست لطف ربّانی

آنگه او بر صراط راست روان

خلق در پی روانه از دل و جان

زان جهت نیست هیچ منع و دریغ

شمس «اللّه نور» و آنگه میغ؟!

قول «واللّهُ غالبٌ» بشنو

تا نمانی به دست دیو گرو

باز از جانب تو استعداد

نقش فطری نه زادۀ ارشاد

کرد مقرون به خلق «ثم هدی»

که هدایت زخلق نیست جدا

زانکه از واهب الصور دل و تن

همه نیکوست «الذی احسن»

وصف حسن تو «احسن التقویم»

حسن جان متصف به قلب سلیم

در «یدین» است جسم​ها را گِل

و «اصبعین» است باز منزل دل

راه بر زین سخن به سر نهفت

که من اینجا جز این نیارم گفت

جان به فطرت ز ایزد آگاه است

لوح بی رنگ «صبغة اللّه» است

نشود نیک، بد به هیچ سبیل

باز جو قول حق که «لاتبدیل»

داده را واستاند او هیهات

بالعرض لایزول ما بالذّات

بگذارش تو نقش این نیرنگ

کرده​ای گه فراخ و گاهی تنگ

صورتت خود نکوست ای دلخواه

تو مگردان به دست خویش تباه

غل و زنجیر و آتش دوزخ

هم یداک اوکتا و فوک نفخ

دل و جان خود کشد به مرکز خویش

گر نیاید توئی تو در پیش

«اسفل السافلین» توئی تو بود

که ترا کار «بل اضل» فرمود

بنگر اکنون ز اوج مهر یقین

در چه ظلمت «ضلال مبین»

باز دان ضدهای راه خدا

که به ضد است چیزها پیدا