shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
سوزنی سمرقندی

سوزنی سمرقندی

شمس‌الدین تاج‌الشعرا محمد بن علی سمرقندی، معروف به سوزنی سمرقندی (درگذشتهٔ ۵۶۲ قمری به نقل از رضا قلی خان هدیت یا ۵۶۹ قمری به نقل از دولتشاه سمرقندی) شاعر هجاگو و هزال ایرانی قرن ششم هجری است. وی در اشعارش نام خود را محمد، عمر و بوبکر و نام پدرش را مسعود ذکر کرده، از این جهت درستی نام اطلاق شده بر وی یعنی محمد بن علی محل سؤال است. مولد او را عوفی نسف (نخشب)، واقع در نزدیکی سمرقند می‌دانند. وی در شعرهایش خود را به سلمان فارسی منتسب می‌داند. وی در ابتدای جوانی برای کسب دانش به بخارا رفت و به قول عوفی به‌سبب تعلق خاطر به شاگرد سوزنگری به آموختن آن صنعت مشغول شد. سوزنی سمرقندی معاصر ارسلان خان محمد از آل افراسیاب و سنجر اتسز بن محمد خوارزمشاه بوده است. وی با عمعق بخاری، سنایی غزنوی، انوری ابیوردی، محمد معزی، ادیب صابر و رشیدی سمرقندی معاصر بوده و برخی از آنان را هجو کرده و به تیغ زبان خود آزرده است. سوزنی شاعری هجا و بدزبان بوده و در هجو معانی خاص ابداع کرده است. قصاید و قطعات وی سهل، صریح و فصیح است. می‌گویند که وی در اواخر عمر دست از هجو و هزل کشیده و استغفار کرده است.

تولد:نخشب

تاریخ تولد:487

وفات:نامشخص

تاریخ وفات:569

علی است روز مصاف و نبرد و کوشش و کین

سر سپه شکنان بوعلی شجاع الدین

بهاء دولت عالی مبارز الحضرت

پناه حضرت سلطان ملک روی زمین

مبارزی که مراو را بروز بار و مصاف

هرآنکه دید به بیند بچشم روشن بین

هزار حاتم طائی نشسته در یک تخت

هزار رستم دستان سام در یک زین

بچشم او ننماید بحرب جز بازی

نبرد و کوشش و پیکار رستم و روئین

زنانگور اگر روی سوی چین آرد

ز سهم ان فزع اندر فتد بلشکر چین

ز بیم ضربت صمصام آبدار ورا

رخ مخالف شه چون زره شود پرچین

ز بس شجاعت او بر دهان مادح او

سخن رود که تو گوئی درست گشت و یقین

که کردگار بهنگام خلقت آدم

ابوعلی و علی را سرشت از یک طین

ز هر مصافی آید مظفر و منصور

بدان صفت که علی آمد از صف صفین

قد عدوش بسان کمان شود پر خم

چو او زخم کین یر عدو گشاد کمین

شهاب ثاقب گردد خدنگ او ز گشاد

عدوش سوخته گردد ازو چو دیو امین

برند کیفر از چاه و بند و تخته او

مخالفان خداوند تاج و تخت و نگین

ایا بنزد خداوند تخت و خاتم و تاج

همیشه بوده ز شایستگی عزیز و مکین

رعیت توامان یافته ز دست رستم

از آن سبب که نئی بر ستم کننده امین

بجاه خسرو گیتی ستان ستانی داد

ز ملک گیتی چونانکه خسرو از شیرین

کسی که عیش تو بر او تلخ کرد آفت دهر

شود ز دیدن تو عیش تلخ او شیرین

تو آفتاب زمینی برأی روشن بین

که هست رأی ترا بنده آفتاب مبین

بجود بحر محیطی نه زانکه بحر محیط

کف جواد ترا هست چون رهی و رهین

رهین منت انعام تست در عالم

فزون ز ذره آن و فزون ز قطره این

رمیدگان و کراشیده گشته گان ز وطن

ترا خوهند ز ایزد بدعوت و آئین

که تا بدولت و اقبال و جاه و حشمت تو

روند تا ز وطن چند بیوه و مسکین

بزیر سایه عدل تو روزگار کشند

که عدل تست چو طوبی جهان چو خلد برین

همیشه تا چکد از ابر قطره باران

ز کف راد برافشان بخلق در تمثین

ز دست آنکه چو نسرین و لاله دارد رخ

بگیر جام و مئی نوش همچو ماه معین

تو یار خلق خدائی خدای یار تو باد

بهر کجا که روی حافظ تو باد و معین