لبریز تا ز باده نگردید جام ما
در نامه عمل ننوشتند نام ما
ما خود خراب و مست شرابیم و محتسب
نبود خبر ز مستی شرب مدام ما
دارم هوای آنکه ز بامش پرم ولیک
بنموده چین زلف کجش پای دام ما
چون گشتهایم حلقه به گوش جناب عشق
زیبد که ماه چارده گردد غلام ما
با اینچنین تحقق آمال و وصل یار
بنشسته است مرغ سعادت به بام ما
ای مدعی اگر بگشایی تو چشم دل
بینی شکوه عزت و جاه و مقام ما
این نکته روشن است که در دور روزگار
باشد صفا و صدق و محبت مرام ما
وحدت بنوش باده وحدت ز دست دوست
بهتر از این به دهر نباشد گمان ما