ما گل به پاسبان گلستان گذاشتیم
بستان به پرورندهٔ بستان گذاشتیم
میآید از گشودن آن بوی منتی
در بسته باغ خلد به رضوان گذاشتیم
در کار ما مضایقهای داشت ناخدا
کشتی به موج و رخت به توفان گذاشتیم
در خود نیافتیم مدارا به اهرمن
بوسیدن بساط سلیمان گذاشتیم
کردیم پا ز دیده به عزم ره حرم
ره بسته بود خار مغیلان گذاشتیم
ظلمت به پیش چشمهٔ حیوان تتق کشید
رفتیم و ذوق چشمه حیوان گذاشتیم
وحشی نداشت پای گریز از کمند عشق
او را به بند خانهٔ حرمان گذاشتیم