از نظر افتادهٔ یاریم مدتها شدست
زخمهای تیغ استغنا جراحتها شدست
پیش ازین با ما دلی زآیینه بودش صافتر
آهی از ما سر زدست و این کدورتها شدست
چشم من گستاخ بین، آن خوی نازک زودرنج
تا نگاهم آن طرف افتاده صحبتها شدست
بر سر این کین همه خواری چرا باید کشید
با دل بیدرد خود ما را خصومتها شدست
زین طرف وحشی یکی سد گشته پیوند امید
گرچه زان جانب به کلی قطع نسبتها شدست