خوش صیدِ غافلی به سر تیر آمدهست
زه کن کمانِ ناز که نخجیر آمدهست
روزی به کارِ تیغِ تو آید نگاه دار
این گردنی که در خمِ زنجیر آمدهست
کو عشق تا شوند همه معترف به عجز
اول خرد که از پیِ تدبیر آمدهست
عشقی که ما دواسبه از او میگریختیم
این است کـآمدهست و عنانگیر آمدهست
ملکِ دلِ مرا که سواری بس است عشق
با یک جهان سپاه به تسخیر آمدهست
در خاره کندهاند حریفان به حکمِ عشق
جویی که چند فرسخ از آن شیر آمدهست
بی لطفیای به حالِ تو دیدم که سوختم
وحشی بگو که از تو چه تقصیر آمدهست