عاشقِ یکرنگ را یارِ وفادار هست
بندهٔ شایسته نیست ورنه خریدار هست
میرسدت ای پسر بر همهکس ناز کن
حسن و جمالِ تو را نازِ تو در کار هست
گرچه لبت میدهد مژدهٔ حلوای صبح
مانده همان زهرِ چشم تلخیِ گفتار هست
لازمهٔ عاشقی ست رفتن و دیدن ز دور
ورنه ز نزدیک هم رخصتِ دیدار هست
وحشی اگر رحم نیست در دل او گو مباش
شکر که جانِ تو را طاقتِ آزار هست