shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
رشیدالدین وطواط

رشیدالدین وطواط

امام سعدالملک رشیدالدین محمد بن محمد بن عبدالجلیل عمری کاتب بلخی معروف به رشید وطواط شاعر نامی قرن ششم است. وی در سال ۴۸۱ هجری قمری در بلخ چشم به جهان گشود و در سال ۵۷۳ هجری قمری در گرگانج خوارزم بدرود حیات گفت. وی دبیر دیوان اتسز خوارزمشاه بود و به خاطر اندام کوچکش به او لقب «وطواط» (به معنای خفاش یا نوعی پرستو) دادند. وطواط به فارسی و عربی شعر می‌سرود و به هر دو زبان آثاری منثور نیز دارد. از جمله آثار منثور مشهور فارسی وی می‌توان به «حدائق السحر فی دقائق الشعر» اشاره کرد. دیوان وطواط شامل قصاید، ترجیعات، ترکیبات، مقطعات، رباعیات، غزلیات و یک مسمط مصنوع به همت همراه گرامی گنجور آقای سیاوش جعفری زیر آماده شده است.

تولد:بلخ

تاریخ تولد:481

وفات:نامشخص

تاریخ وفات:573

بنشاند باد فتنه ز شمشیر آبدار

فرمانده ملوک ، خداوند روزگار

خورشید خسروان ، ملک اتسز، که تیغ او

اندر جهان معالم حق کرده آشکار

شاهی ، کز و لوای ظفر گشت مرتفع

اندر جهان معالم حق کرده آشکار

اسلام را بهشمت او هست اعتزاز

و ایام را بخدمت او هست افتخار

افراخته بقوت او شرع مصطفی

و افروخته برونق او دین کردگار

از فعل او حدیقهٔ احسان پر از نعیم

و ز قول او صحیفهٔ امکان پر از نگار

ملت ز رأی و رایت او گشته نورمند

دولت ز نام و نامهٔ او گشته نامدار

در طبع او قرار گرفتند علم و عدل

آری قرارگاه جواهر بود بحار

بارش جمال داد جهان را بعدل خویش

آری بود جمال جهان را ز نوبهار

ای خسروی ، که هست در اکناف شرق و غرب

از تیغ بی قرار تو اسلام را فرار

اوج معلی تو گشته زهر فلک

موج ایادی تو رسیده بهر دیار

خورشیدوار از تو منور شده سپهر

جمشید وار از تو مزین شده دیار

اندر عطا و منع تو آثار ناز و رنج

وندر قبول ورد تو آیات فخر و عار

شیر بساط تو، که تنش را حیات نیست

از حشمت تو شیر فلک را کند شکار

شاها ، خدایگانا ، راندی بقهر خصم

بختت قرین و چرخ معین و خدای یار

هم فتح باحسام تو ، هم نصر بالوا

هم یمن بر یمین تو ، هم یسر بر یسار

تو خود هزار لشکر و در زیر رایتت

گردان کار دیده، زیادت ز صد هزار

جیشی، که چون ز جای بجنبد بر زمین

گردد نهفته چهرهٔ افلاک از غبار

در یک زمان حسام تو هم نصر خواستست

خصمان باد سار ترا کرده خاکسار

ضحاک را ز عدت آد عدم نبود

چون درفگند باره فریدون بکارزار

رستم ، چو بر کمان شجاعت نهاد تیر

آنجا چقدر دارد چشم سفندیار؟

اکناف بیشها ز گرزان تهی شود

بر یوز چون نبیرهٔ گودرز شد سوار

از خسرو وز نایژه وز شیر او چو باک؟

چون در مصاف راند خداوند ذوالفقار

آثار حملهٔ تو بمازندران درون

تا حشر ماند خواهد در دهر یادگار

وقتست کز حوادث ایام ملک و شرع

یابند در حمایت جاه تو زینهار

تا خاک زیر گنبد اخضر کند مقام

تا بادگرد مرکز اغبر کند مدار

در بند غم مخالف تو باد مستمند

بر کام موافق تو باد کامگار

ایام را مباد بجز طاعت تو شغل

و افلاک را مباد بجز خدمت تو کار