shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
یغمای جندقی

یغمای جندقی

میرزا رحیم یغمای جَندَقی (۱۱۶۰ ـ ۱۲۳۸) فرزند حاج ابراهیم قلی متخلص به «یغما» از شعرای غزل‌سرای سده سیزدهم ایران در عهد محمد شاه قاجار است. وی در سال ۱۱۹۶ هجری قمری (۱۱۶۰ هجری شمسی) در دهکدهٔ خور و بیابانک، مرکز ولایت جندق به دنیا آمد. در هفت سالگی در بیرون ده شتر می‌چراند و معاش خانواده خود را تأمین می‌کرد. یغما در نوجوانی به سمت منشی حاکم جندق برگزیده شد و در این زمان اولین اشعار خود را با تخلّص مجنون آغاز کرد. در سال ۱۲۱۶ ه‍.ق حاکم مزبور سر به طغیان برداشت و در جنگ با سردار اعزامی از مرکز شکست خورد و فراری شد. با این حال یغما به سبب ادب و لیاقت خود به منشی‌گری سردار ذوالفقار خان حاکم سمنان و دامغان برگزیده شد و مدت شش سال در نزد وی بود. وی در سال ۱۲۲۲ ه‍.ق مورد خشم سردار ذوالفقار خان قرار گرفت و پس از فلک چند ماه به سیاهچال افتاد و کلیه اموالش نیز ضبط و توقیف شد. یغمای جندقی پس از آزادی نام و تخلص خود را به «ابوالحسن یغما» تغییر داد و جامهٔ درویشی پوشید و پس از چند ماه سیر و سیاحت در شهر ابرکوه اقامت گزید و سپس از راه یزد به تهران رفت. وی در تهران مورد توجه حاجی میرزا آقاسی صدراعظم محمد شاه قاجار که فردی صوفی‌مسلک بود، قرار گرفت و موقعیت بالایی در دربار یافت. یغما پس از چندی به حکومت کاشان منصوب شد و سپس به هرات نقل مکان کرد. او در سن هشتاد سالگی به زادگاهش بازگشت و در سال ۱۲۷۶ قمری یا ۱۲۳۸ شمسی در آنجا (در محلهٔ گودال دهکدهٔ خور) درگذشت و در بقعهٔ امامزاده داود در خور به خاک سپرده شد. سپهبد فرج‌الله آق‌اولی رئیس انجمن آثار ملّی دستور داد تا سنگی مرمرین نوشتند و از تهران به خور فرستادند و در محرم ۱۳۹۴ بعد از ۱۱۸ سال از درگذشت این شاعر آن را بر گور یغما نهادند. از وی اشعاری انتقادی باقی‌مانده که عمدتاً هجو ظالمان زمانه است. آثار وی ظلم و ستم زورمندان عصر را در ضمن هجو و هزل‌های تند و بی‌پروای خود برملا می‌کند. وی فساد آن روزگار را در کلمات رکیک و ناسزاهای خود به خوبی نشان می‌دهد. او علاوه بر هجویات، که جالب‌ترین بخش اشعار اوست، غزلیاتی به شیوهٔ معمول زمانه نیز دارد. از وی نامه‌هایی نیز به دوستان، بستگان و دانشمندان عصر باقی‌مانده‌است. مجموعه آثار وی به تصحیح سید علی آل داود در تهران به چاپ رسیده‌است.

تولد:جندق

تاریخ تولد:1196

وفات:جندق

تاریخ وفات:1276

پری چهری از پرده دامغان

نه دیرینه روز و نه تازه جوان

به مردی کهن از در همسری

جوان ساخت مهر زنا شوهری

نکو خورد و خفتی برانگیختند

چو شیر و شکر در هم آمیختند

ز انداز جفتی و پیوستنی

پدید آمدش رنگ آبستنی

دمی گفت پهلو دمی گفت دل

گهی خفت بر خاک و گه خورد گل

چنان خیک از باد مغز از ورم

همی تا به نه مه برآمد شکم

به ناف اندرش درد زادن گرفت

فرا پشت و پهلو فتادن گرفت

بر او گرد گردیده همسایگان

به درگاه بر دیده دایگان

پدر چون فزون مهر فرزند داشت

سر و سیم در راه دلبند داشت

پی برخی رود والانشان

روان بر سر بزم گوهرفشان

کند تا یکی سور انده نورد

به رامشگران زر فرستاد مرد

بیاراست بام و در از گسترش

بپرداخت بس خسروانی خورش

سرایندگان با نی و چنگ و رود

به ناهید یازان نوای سرود

شد از گوهر جام و یاقوت می

سرا شرم مشکوی جمشید و کی

بر و بوم از گونه گون خواسته

زمین آسمانی شد آراسته

چو گردید زاینده را درد بیش

بخواندند ماماچگان را به پیش

شتاب از پی پاس فرزند را

بخواندند ماماچه ای چند را

یکی دست و دیگر گرفتش کران

نشاندندش با رنج های گران

به دستی که آمد زنان را سرشت

گشادند خشتک، نهادند خشت

فراخشت با یک جهان درد وداد

همی زور کرد آن زن مرد زاد

به صد زاری و زور از آن شوربخت

جدا شد یکی باد بدبوی سخت

چه باد آنکه نتوان به هیچش ستود

تو گوئی که آوای خمپاره بود

زن و مرد مشکوی از آن گوزگند

به دیوار رخ، لب پر از پوزخند

شکم ساخت چو از باد خاتون تهی

پرستار زی خواجه برد آگهی

که آن مایه اندوه و تیمار و رنج

که بردیم بر بانوی بادسنج

ز بی مهری خاک آتش نهاد

چو بی آب گوهر بر آمد بباد

سزدگر دلت شاد و خرسند نیست

که جز باد نه ماهه فرزند نیست

چو بشنید پیر از پرستار گفت

گران گشت با در دو تیمار جفت

بپیچید از تاب تیمار و درد

به چشم آب خونین به لب باد سرد

که چون من به گیتی بد افتاد کیست

مرا زاد باید همی باد چیست

کهن پیری از خاک خاور زمین

به رای و خرد پس نگر، پیش بین

خداوند مهر و نوا و نواخت

هنرور خردمند و مردم شناخت

بخندید و با خواجه گفت ای شگفت

همه بوده ها باد باید گرفت

جز آنان که سردار یل با درود

در آن نامه نامی از ایشان سرود

بکاوی اگر تخمه آدمی

نیابی در او گوهر مردمی

به گوهر یکی باد رامش فزای

به از یک جهان رود مردم گزای