قربان حضورت شوم، نگارش شیرین گزارش دیده جان را سرمه سائی کرد و نشاط بیگانه مشرب را با دل غم پرور آشنائی داد:
گشت کلاهم ز راه فخر فلک سای
گشت جبینم برای سجده زمین سود
التزام سجاده و اقتدای نماز را عذر تاخیر جواب فرموده اند، فرد:
ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت
باطل بود که صورت بر قبله می نگاری
بخت نا مهربانم بسوزد که از هر جهتم هزار حایل و حجاب است و مرد و زن و دوست و دشمن مانع قاصد و جواب، فرد:
بنالد بلبل از یک باغبان با صد هزاران گل
در آتش من که یک گل دارم وصد باغبان دارد
در راه وصول دستخط مبارک تا پایان شب دیده در راه و گوش بر گذرگاه بود، فرد:
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت
آنکه در خواب نشد چشم من و پروین است
نه همین دیشب دیده پاس بیداری داشت و از درد تنهائی و آسیب ناشکیبائی روزم به آه و زاری رفت. شب و روز از سودای مواصلت چون زلفین دلاویزت در پیچ و تابم، و هفته و ماه دور از چهر آذرین و لعل کوثر خیزت در آتش و آب، غزل:
از تاب آتش دل وز موج دیده تر
پیوسته ام در آتش نیمی در آب نیمی
بینم مگر جمالت یا صورت خیالت
چشمی مراست بیدار نیمی به خواب نیمی
دارم جدا ز رویت، روئی ز دست خویت
نیم از طپانچه نیلی وزخون خضاب نیمی
آرزومند وصال را با صبوری چه کار و تشنه زلال قربت را با زهر جان فرسای غربت چه بازار، فرد:
صبر به طاقت آمد از بار کشیدن غمت
چند مقاومت کند حبه و سنگ صد منی
تاکنون شکایت از آن داشتم که نماز رقیب است و سجاده مانع التفات حبیب، غافل که یتیم غوره تاک هم حایل نامه و سلام است و عایق پیک و پیام، افغان از نماز آه از سجاده فریاد از غوره امان از باده، فرد:
با دست که فشاری و که مالیش به پای
بیچاره من که پیش تو از غوره کمترم
امید که پس از فراغت دلجوئی محرومان را تحریر مقالی فرمایند و اگر همه دروغ باشد مژده وصالی دهند.