shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
ظهیر فاریابی

ظهیر فاریابی

ظهیرالدین ابوالفضل طاهر بن محمد فاریابی (۵۵۰ - ۵۹۸ ه.ق) از قصیده‌سرایان بزرگ قرن ششم در فاریاب (در نزدیکی بلخ) زاده شد. مدتی را در نیشابور به سر برد و پس از وفات در مقبرة‌الشعرای تبریز به خاک سپرده شد. وی از شاعران استاد و سخن‌سرایان بلیغ پایان قرن ششم و یکی از بزرگان قصیده و غزل است که در تحول غزل نقش مهمی را ایفا کرده است. سخن ظهیر روان و پر از معانی دقیق و در عین حال فصیح و دارای معانی و الفاظ صریح می باشد. خواننده دیوان او جز در چند مورد معدود کمتر به موارد پیچیده و مبهم بر می خورد. او در عین این که به ردیفهای مشکل روی آورده، سخنی روان دارد و ردیفها مغلوب قدرت بیانش هستند. توانایی ظهیر در مدح بسیار است و در این مورد آفریننده معانی گوناگون و قادر بر مبالغه‌های شگفت‌انگیز و ایراد مضامین بدیع است. او را در تحول غزل واسطه انوری و سعدی میدانند. زبان صاف و روان و هموارش در غزل که زبانی واسطه بین سبک خراسانی و عراقی است راه را برای ظهور سعدی هموار ساخت. در واقع ظهیر فاریابی با قصاید و غزلیات شیوا و روان خود یکی از مؤثرترین شاعران حد واسط سبک خراسانی و سبک عراقی در تحول سبک به شمار می‌آید. اشعار این شاعر بزرگ ایرانی به همت آقای سیاوش جعفری در گنجور در دسترس قرار گرفته است.

تولد:بلخ

تاریخ تولد:550

وفات:نامشخص

تاریخ وفات:598

سر ملوک جهان شهریار روی زمین

به دست و دل،حسد بحر و غیرت کانی

از آن زمان که تو بر تخت ملک بنشستی

فریضه گشت که جز گرد ظلم ننشانی

مدبران قضا هر زمان فرو خوانند

به گوش فکرت تو رازهای پنهانی

اگر ز قصه من بنده بشنوی طرفی

ز کردگار بیابی ثواب دو جهانی

مرا به مدت شش سال حرص علم و ادب

به خاکدان نشابور کرد زندانی

به هر هنر که کسی نام برد در عالم

چنان شدم که نیابم به عهد خود ثانی

کسی که منکر این ماجراست گو بنشین

به مجلس تو و بشنو دلیل برهانی

ز دست فاقه کشیدم هزار شربت تلخ

که کس مرا ز عرق تر ندید پیشانی

چه مایه خدمت شاهان که پشت پای زدم

بدان امید که در من سری بجنبانی

از آن سپس به جناب تو التجا کردم

مگر که حق من از روزگار بستانی

مرا ز بهر جوازی که خواستم صدره

روا بود که تو چندین به جان بگردانی

رسالتی که ز انشای خود فرستادم

به مجلس تو در ابطال حکم طوفانی

اگر در آن سخنت شُبهَت است و می خواهی

که از جریده ایام نیز بر خوانی

مرا چنانک بود هم معیشتی باید

که بی غذا نتوان داشت روح حیوانی