اگر کوردیس پادشاه و سندباد حکیم در عالم حیات آمدندی، خاک درگاه خداوند جهان، صاحب قران زمان، قلج طمغاج خان را آب حیات خود ساختندی و قبله حاجات و کعبه مرادات خویش، حضرت همایون و فنای میمون او دانستندی و اقتدا و اقتفا به آثار حمیده او کردندی و اعتراف آوردندی که هیچ کس از ملوک ماضیه در قرون سالفه به فضل و حلم و عدل و علم خداوند عالم، آلپ قتلغ، جلال الدنیا و الدین، برهان خلیفه الله امیرالمومنین- اعز الله انصاره- نبوده است که به تایید بخت و دولت و تمهید قواعد اقبال و نصرت در یک لحظه مملکت را از اعدای دولت صافی و مستخلص گردانید و اقلیم عالم را از معرت و مشقت مفسدان و متعدیان خالی و بی غبار کرد. لاجرم خطه زمین از عدل او خلد برین شده است و نسیم خصایل عدل پرور و شمیم شمایل فضل گستر او جماد و موات را چون دم مسیحا در حرکت و حیات آورد و زبان زمان با او گفت:
اطلعت شمس العدل فیها بعدما
اطفی سراج العدل ظلم ولاتها
امرت آیات الهدی فیها وقد
کاد الدجی یمحوا سنا آیاتها
هی سنه محموده احییتها
فی کل اهل الارض بعد مماتها
و اگر درین عصر، پاد شاهان گذشته از پیرایه ممات در ربض دایره حیات درآیندی و به اعادت حیات ثانیه و رجوع نفس ناطقه به لباس پیراسته عمر ملبوس و متردی شوندی، تقبل به اخلاق مرضیه و عادت حمیده او واجب شمرندی و با او گویندی:
و لقد طبعت علی العلی فتکلفوا
فیه و ما المطبوع کالمتکلف
و بقیت فی عز یدوم جلاله
ابدا علی قمم الکواکب مشرف
و در ایام همایون این پادشاه میمون عالم عادل دادگستر دین پرور که آفتاب عدل او چون چشمه خورشید، شعاع رافت بر بسیط زمین و بساط زمان گسترده است و عالم و عالمیان را به جناح عاطفت در ظل عنایت و رعایت جای داده، عجب نبود که اختطاف خطاف از ذباب ضعیف و تعرض پشه حقیر کوتاه گردد.
گر عنایت کند، نگهدارد
تن پشه ز خطفه خطاف
ور حمایت کند، بگرداند
تف خورشید از تن خشاف
همچنین منقار باشه از تعرض عصفور و ضرر زهر از نیش زنبور منقطع ماند و چهره کاهربا که در فراق رخساره کاه زرد مانده است، سرخ شود و تضاد و تنافی از مزاج طبایع اربعه برخیزد و دور نبود که عقرب، سنان بیفکند و خار پشت، تیر بیندازد و مار گَرزه از لعاب نوش دهد و ماهی، جوشن و کشف، بر گستوان بیرون کند.
اکنون که در دیار تو ای پادشاه دهر
الظلم قد تواری و العدل قد کشف
عقرب سنان بیفکند و خارپشت تیر
ماهی زره نپوشد و بر گستوان کشف
و اگر این خدمت در معرض تقصیر و تشویر جلوه کردست و بر سبیل تعجیل تحریر یافته، در بارگاه اعلی- اعلاه الله- شرف ملاحظتی و استماعی یابد و به تشریف مطالعتی مشرف گردد، بنده را بدان اعتضادی و استظهاری حاصل گردد و در مناقب این خاندان بزرگ و ماثر این دولت عالیه خدمتی سازد و بنایی برافرازد که دست حدثان ایام و کرور و مرور اعوام آن را خلق و کهنه نگرداند و صرصر عواصف و مناحس اجرام علوی و طوفان باران نوایب ادوار فلکی قواعد آن را از جای نگرداند و ابدالدهر مخلد و باقی ماند و در صحایف و اوراق و السنه و افواه متداول و متنقل باشد.
تفنی الکواکب فی السماء و انها
لکواکب تبقی الی الدهر
اگر روز من بر ندارد شتاب
ور اختر سر اندر نیارد به خواب
به گیتی نمایم یکی مهر چهر
کز اندازه او کم آید سپهر
و این بس عجیب نبود که نظر همت این پادشاه عالی نسب متعالی حسب که تا به افریدون، ملک و خسرو و صاحب قران بوده اند، اگر سایه بر ذره خاک افکند، آن ذره بر خورشید نور گسترد و بر آفتاب سایه افکند و این بنده دولت قاهره- لا زالت عالیه البنیان، راسخه الارکان- سالهاست تا در تمنای آن بوده است که به فنای آن حضرت به خدمت وسیلتی جوید که بدان خدمت از مقیمان جناب آن حضرت شود.
خسروا بنده را چو ده سالست
کی همی آرزوی آن باشد
کز ندیمان مجلس ار نشود
از مقیمان آستان باشد
بخرش پیش از آنکه بشناسی
وانگهت رایگان گران باشد
چه شود گر ترا درین یک بیع
دست بوسیدنی زیان باشد
چون این تمنا تیسیر پذیرد و عروس این مراد از حجاب تعذر چهره بگشاید، بنده را بدان سبب شرفی حاصل شود که تا دامن قیامت بر روی روزگار باقی ماند. ایزد تعالی کسوت مفاخر شاهنشاهی او را همواره به طراز عدل، مطرز داراد و سرادق جلال و حشمت او را که سایه خورشید گردونست، در علو درجت و سمو رتبت با اوج کیوان برابر کناد و چشمه سنان و سبزه زار تیغ او را که حافظ ملک و ملت و ناصردین و دولتست، همیشه مرتع و مشرع، ارواح اعادی و اشباح معادی دولت او گرداند. «انه غفور شکور».