بخش ۱ - پیش گفتار: بنام خداوند کون و مکان
بخش ۲ - پادشاهی دیوکس نخستین شاه ماد: دیوکس، نخستین شه ماد بود
بخش ۳ - وصیت دیوکس به فرزند خود: دیوکس چو در یافت پایان خویش
بخش ۴ - بر تخت نشستن فره فرتیش: چو یک هفته بگذشت از مرگ شاه
بخش ۵ - جنگ فره فرتیش بابنی بال شاه آشور: بنی پال خود شاه آشوریان
بخش ۶ - خو نخواهی هو خشتر از پادشاه آشور: چو یک هفته سوک پدر را بداشت
بخش ۷ - آتش زدن پسر بنی پال برخود و خانواده اش: چو پوربنی پال یی چاره شد
بخش ۸ - صلح شاه ماد ولیدی پس از شش سال: یکی روز سر گرم پیکار و جنگ
بخش ۹ - بر تخت نشستن آزید هاک پادشاه ماد: پسر چون بر آمد بتخت پدر
بخش ۱۰ - خواب دیدن آژید هاک و تعبیر آن: چو شب شد به خوابید در قصر خویش
بخش ۱۱ - بدنیا آمدن کورش: چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه
بخش ۱۲ - بر تخت نشستن کوروش در پارس: پدر گفت فرزند برنای من
بخش ۱۳ - فتح ماد: از آن پس سران سپه را بخواست
بخش ۱۴ - سر کوبی سکاها: دگر روز آمد سواری بماد
بخش ۱۵ - فتح لیدی: از آن پس به لیدی بیاورد روی
بخش ۱۶ - فتح بابل: چو شد سال تازه بیامد بهار
بخش ۱۷ - آزاد ساختن اسیران یهود: پس آنگه بفرمود آنچه اسیر
بخش ۱۸ - کشته شدن کورش در ماساژت: بر آن شهر و بر لشکر حمله کرد
بخش ۱۹ - بر تخت نشستن کامبوجیه پسر کورش: پس آنگاه کمبوجیه شاه شد
بخش ۲۰ - گشته شدن بردیا بدست برادر خود کامبوجیه: بسی شادمان گشت کامبوجیا
بخش ۲۱ - فتح مصر: بفرمود لشکر بباید کشید
بخش ۲۲ - اردو کشی به جنوب مصر: وز آن پس بفرمود کامبوجیا
بخش ۲۳ - خود کشی کامبوجیه: چو کامبوجیه این خبر را شنید
بخش ۲۴ - پادشاهی داریوش کبیر: وزان پس ز سر کردگان هفت تن
بخش ۲۵ - سر کوبی شورش در مصر: چو یک چندروزی فراغت نمود
بخش ۲۶ - کندن ترعه بفرمان داریوش: چو شد جمله ی کار آراسته
بخش ۲۷ - سر کوبی سکاها: بسوی سکاها بشد لشکرش
بخش ۲۸ - فتح تراکیه: سحر گاه برخاست بانگ خروس
بخش ۲۹ - اردو کشی بمقدونیه و یونان: یکی نامه بهر سپهبد نوشت
بخش ۳۰ - عاشق شدن دختر داریوش بر مردونیه، سردار جوان ایرانی: از آن روی شهزاده مهر آفرین
بخش ۳۱ - سخنان داریوش بزرگ: منم داریوشی که آهورمزد
بخش ۳۲ - اردو کشی داریوش به هندوستان: سه سالی چو بگذشت از عیش و نوش
بخش ۳۳ - بدنیا آمدن خشایارشا: شهنشه بیامد بکاخ بهار
بخش ۳۴ - تحصیل اجازه خشایار از پدرش برای رفتن به شکار: شهنشه بفرمود فرزند من
بخش ۳۵ - وصیت داریوش به فرزند خود و بر تخت نشستن خشایارشا: چو یک چند بگذشت از روزگار